محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

عکسهای آبتین در سرزمین ایرانیان

                                                                                                  این عکسها  روز سه شنبه 18/4/92  در سرزمین ایرانیان مرکز خلیج فارس گرفته شدن ...
26 شهريور 1392

رفتن به مهد کودک /بیابریم یه جای دوری /دوستی خاله خرسه

  روز دوشنبه 25/6/92 با هم رفتیم مهد تا مراحل ثبت نامت رو انجام بدیم حیلی خوشت اومده بود گاهی وقتا منو رها می کردی و می  رفتی قاطی بچه هایی که جهت آمادگی برای اول مهر اومده بودن تا یاد بگیرن مامان هاشونو رها کنن اینقدر خوشت اومده بود که دلت نمی خواست از مهد بیای بیرون به هزار مکافات آوردمت بیرون ولی کلی بین راه گریه کردی                        امروز بهم گفتی مامان بیا بریم یه جای دوری  گفتم مامان  کجا بریم گفتی مثلا بریم فرودگاه یا بریم خلیج فارس یا...
25 شهريور 1392

داداش/بذار ناخنهام بلند باشه /هیچی نگفتن

  اینا جملاتی هست که الان داری می گی تا من تایپ کنم مامان من داداش می خوام می گم شرمنده خودت برای من کافی هستی می گی چرا؟؟؟ منم می گم چون پسر بدی هستی منو اذیت می کنی هی بهانه می گیری می خوای اونم مثل خودت باشه ؟؟؟ می گی خب داداشم مثل خودش باشه مثل من نباشه !!!!!!!!!!! در عجبم که خودتم می دونی چقدر منو اذیت می کنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                          راستی یه مدت هست که اجازه نمی دی ناخنهاتو کوتاه کنم می گی می خوام بلند بشه باهاشون سنا رو چنگ ...
23 شهريور 1392

کیف و دفتر/بهانه انواع لباسها/زمین بدی خوردی/کارای سخت سخت

چند روزه که سارینا دختر خاله نرگس و خاله خاطره مشغول خرید کیف و وسایل مدرسه هستن هر چی می خرن و میارن خونه تو هم بهانه شو می گیری من کیف می خوام منم کفش می خوام منم دفتر می خوام ب الاخره امروز بابایی بهمون زنگ زد و گفت براش کیف خریدم و اومد و مارو بین را توی خیابون پیدا کرد و کیفو دفتری که برات خریده بود رو بهت داد توهم گفتی من کیف قرمز می خواستم .بابایی بیچاره !!!! مجبور شد دوباره با مابیاد مغازه و برامون کیفو عوض کنه اینقدر خوشحال بودی که دفتر نقاشیتو بارها بوسه زدی      و اما بگم از بهانه هات  هرروز...
20 شهريور 1392

داد همسایه ها دراومده

راستش قبلا هم گفتم سه ماهی میشه که خونه مامان جون اینا هستیم چون خونه خودمون در حال تعمیرات اساسی هست  توی این مدت جیغ می زنی اونم نه یه جیغ بلکه جیغ های مداوم حدود نیم ساعت طوری که همسایه های خونه مامان جون فقط با صدای جیغ سرکار صبح زود ساعت 6:30 یا نهایتش 7 بیدار میشن و به قول خودشون دیگه عادت کردن هر روز زود بیدار بشن چند تاییشون که اومدن در خونه و گله کردن از صدای تو که مزاحمشون هست و چند تاییشون هم گفتن اشکال نداره بچه هست من که دیگه رو ندارم باهاشون مواجه بشم و از دیدنشون خجالت می کشم اما تو همچنان به مردم آزاریت ادامه می دی امان از دل من بیچاره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! القصه دیروز هم...
18 شهريور 1392

عکسهای جدید اما مربوط به چند ماه پیش

        عکسهای تولد 3 سالگی در آتلیه البته با دوربین خودمون گرفتیم                هر وقت می ریم پمپ بنزین حتما باید به بابا کمک کنی        برا کوتاهی موهات مجبور شدم منم بیام توی آرایشگاه مردونه یه پارک کوچیک با اسباب بازیهای قدیمی مربوط به زمان بچگی های خودمون اینقدر این پارک رو دوست داری که اسمشو گذاشته بودی پارک سفیده وقتی از پله های سرسره به اون بلندی بالا می رفتی می گفتی مامان این نردگونه چقدر بلنده!! می گفتم مامان نردبون نه نردگون ایندفعه می گفتی مردگون ؟؟؟؟امان از دست تو &nb...
10 شهريور 1392

اولین جدایی

صبح چهازشنبه هفته گذشته 92/6/6 رفتیم که مامان جونو ببریم دکتر آخه چند روز بود که دست چپش درد می کرد بین راه یه سر رفتیم مدرسه تا سوالات شهریور ماه رو تحویل بدم برگشتنه بهانه آتلیه گرفتی رفتیم ببینیم عکسهات ظاهر شدن یا نه .اما خانمه با یه لحن خاص گفت شما که برای انتخاب عکس نیومده بودین حالا انتخاب کنید تا آمادشون کنیم راستش عکسها مربوط به اردیبهشت ماه روز تولدت بودن تولد سه سالگیت خلاصه سرگرم عکس ها بودیم که خاله نرگس زنگ زد و گفت چرا هیچکس خونه نیست ؟ گفتم ما آتلیه هستیم مامان جون هم رفته دکتر خاله نرگس گفت من پشت در خونه هستم می خواستم از خوشحالی دا...
10 شهريور 1392

من شربت می خوام به رنگ آبی ،سبز و سیاه

توی این هوای تابستون معمولا یه آب یا شربت خیلی خنک می چسبه و از اونجایی که بابایی خیلی به شربت علاقه داره مدام از من می خواد براش درست کنم . سرکار هم چشم نخوری توی خوردن به بابات رفتی امروز  در ادامه  بهانه های عجیب غریبی که هرروز می گیری و من نمی تونم از عهده شون بر بیام بهانه شربت به رنگ سبز گرفتی وقتی با لیمو برات شربت درست کردم داد زدی این که رنگش سبز نیست زرده!!!!!!!!!!!!!!! مجبور شدم اونو کنار گذاشتم  از به لیمو ی آماده استفاده کردم دوباره داد زدی اینکه قرمزه !!!!!!!!!!!!!! در همین حین یه دفعه گفتی اصلا شربتی بده که ...
3 شهريور 1392

بریم آسمون/خرید نون

 دوماه و نیمی میشه که خونه مامان جون اینا تلپیم  و شبها پس از سالها توی خونه و زیر کولر خوابیدن میایم توی حیاط  دیروز صبح به محض بیدارشدنت (که البته سر ساعت ٦ صبح هرروزه) گفتی مامان بریم آسمون ابرا رو عوض کنیم به جاش یه ابر دیگه بذاریم که یه شکل دیگه باشه امان از دست تو و این  خواسته هات که ٩٠ درصدشون عملی  نیستند راستی امروز بابا ماشین نداشت که بره دانشگاه  باز چون سرکار طبق معمول هر صبح از ساعت ٦ بیدار تشریف داشتین مجبور شدم با ماشین خودم و البته با همراهی صد درصد جنابعالی برسونیمش  قبل از سوار شدن به ماشین دو تا کفش لن...
28 مرداد 1392

تفنگ بلند /باید چی بگم ؟

امروز رفتیم خیابون  عروسک بزرگی که اندازه خودته و  شکل طوهی هست رو هم با خودت آوردی گفتی من می شینم با عروسکم عقب مامان حون با شما برید جلو امان از دست تو .............. یه هفته ای میشه که بهانه تفنگ بلند  گرفتی   و من ازش در رفتم اما امروز نشد به ناچار خریدیمش و از عشقش یه ریز داری بازی می کنی می ری با موتور خیالیت برای من غذا می خری یا میای و میگی مامان من دوتا دزد رو کُشیدم(کشتم) پلیس می شی و تفنک به د ست سرباز میشی و تفنگ به کمر (به محض خریدن تفنگ خونه که رسیدیم بهانه گرفتی براش به قول خودت کبربن(کمربند) درست کنیم نیم ساعتی طول ک...
17 مرداد 1392