محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

آبتین در دوهفته ای که گذشت

روز شنبه هفته گذشته 25/7/94 آبتین : مامان زنگ بزن پیش دبستانی بگو آبتین حالش خوب نیست نمیاد مامان: دروغ کار درستی نیست . آبتین: همه ی بچه ها یکی یه جلسه غیبت کردن خب منم یه روز نرم اصلا چی می شه ؟؟؟؟؟؟ بعد از این مکالمه نیم ساعت گریه کردی که من نمی رم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! روز یکشنبه 26/7/94 مامان امروز چند شنبه هست ؟؟؟ مامان : یک شنبه آبتین وااااااااااااااااااااااای تازه امروز یکشنبه هست !!!!!!!!!!!! از شانس بد من روزهای هفته رو هم یاد گرفتی و می دونی چی به چیه  اینم از شانس منه دیگه !!!!!! آبتین : مامان می شه امروز نرم مامان : چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آبتین : آخه بچه ها منو می زنن .خانممون هم بهشون هیچ...
8 آبان 1394

امروز اشک مامان رو درآوردی

امروز سه شنبه 94/7/21 بابا نبود رفته بود ماموریت غصه می خوردم چطوری از خواب بلندت کنم آخه صبح ها وظیفه باباست که تو رو بیدار کنه و بداخلاقی هاتم تحمل کنه در حال پیچیدن لقمه و گذاشتن میوه برات بودم که خودت هراسون بیدار شدی و صدا زدی بابا گفتم بابا نیست چی شده مامان ؟ گفتی خواب بد دیدم حالا باهام بیا توی حیاط تا برات تعریف کنم آخه می ترسم ............... اومدم توی حیاط شروع کردی تعریف کردن مامان من دیشب خواب دیدم شدم بن تن ساعت بن تن واقعی هم داشتم بعد زدم روش شدم همون موجود ی که دوست دارم اگه گفتی کدوم موجود ؟؟ گفتم چهاردست ؟؟گفتی نه موجود آتشین شدم .گفتم خب ادامه دادی اونوقت اون مردِ سبزِ(منظورت مردی هست که به شکل ...
21 مهر 1394

مامان عشق چه رنگیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

روز یکشنبه 94/7/19 بعد از اینکه اومدیم خونه ازم پرسیدی مامان عشق چه رنگیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم مامان این حرفا رو از کجا یاد گرفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتی توی پیش دبستانی سینا گفته عشق مشکیه علیرضا گفته عشق کرمیه و امیر گفته عشق سبزِ ولی من گفتم عشق قرمزِ امان از دست شما بچه ها !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم مامان بستگی داره هر کسی عشق رو چه رنگی ببینه عشق در واقع یعنی دوست داشتن یعنی محبت در اصل رنگ نداره اما توی کتابها و کارت پستالها اونو به رنگ قرمز می کشن و تو درست گفتی گفتم مامان توی پیش دبستانی که جای این حرفها نیست گفتی مامان بچه ها قصه روزه (برای روضه میگی روزه) می گفتن منم اونجا بودم بعدشم خانم مون م...
19 مهر 1394

جشن روز 31 شهریور بابت ورود به پیش دبستانی

امروز 94/6/31 من و آبتین دعوت شدیم به جشن ورود به پیش دبستانی البته چون ثبت نامی ها بالا بود ما سی ام شهریور دعوت داشتیم اما متاسفانه دو تا از همکارام که بچه هاشون همون پیش دبستانی اسم نوشته بودند پاشونو کردن توی یه کفش که نه جشن سی و یکم هست ما هم سی ام نرفتیم و سی و یکم رفتیم اما اونجا فهمیدیم جشن دو قسمت شده بوده و کلاس سنجاقک که اسم آبتین جان توی اون کلاس نوشته شده بود روز قبل جشنش برگزار شده . بگذریم ما هم خودمونو زدیم اونوری و نشستیم توی سالن جشن با حضور خاله بنفشه خیلی قشنگ برگزار شد من که خوشم اومد اما تو با خونسردی تمام گفتی جشنشون اصلا هم قشنگ نبود امان از دست تو ...................... اینم عکسهات ...
31 شهريور 1394

تنهایی رفتن آبتین به پیش دبستانی

امروز دیگه واقعا باید می رفتم مدرسه هیچ راهی نداشتم می تونستم با خودم ببرمت اما قصدم این بود که عادت کنی به پیش دبستانیت روز قبل اعلام کردی با خاطره می رم اما خاطره زیر بار نرفت گفتی با سارینا می رم اما سارینا هم خودش بچه هست و نمیشه بهش اعتماد کرد آخرش دست به دامن خونواده بابا شدی گفتی با عمه زهرا می رم اما بابا موفق نشد باهاش حرف بزنه القصه صبح زود که شب قبلش هم شب قدر بود حاضر شدم هم تو هم خودم دوش گرفتیم برات تغذیه و نون پنیر هم گذاشتم و گفتم مامان با بابا برو .تا دم در اومدی دنبالم و گفتی مامان منم با خودت ببر .دلم سوخت خواستم ببرمت که بابا صدات زد بابا بیا مامان دیرش شده و تو برگشتی و گفتی با بابام میرم  سا...
15 تير 1394

باز هم پیش دبستانی

امروز 94/4/10بود باز هم با هم رفتیم پیش دبستانی نگران این بودم که هفته آینده مرخصیم تموم میشه و باید خودمم برم مدرسه اما با تو چیکار کنم نمی دونم !!!!!!!!!!!! خلاصه رفتیم و کلی بازی و نقاشی کردید و فیلم دیدید وسط سالن دراز کشیده بودی و باب اسفنجی و آتش نشان رو می دیدی ظهر با هم برگشتیم خونه بین راه مرتب از آتش نشان سوال می کردی مامان اگه خونه آتیش بگیره چی میشه ؟؟؟؟ مامان پلیس می تونه آتیش خاموش کنه ؟؟ نه نمی تونه چرا؟؟؟ چون دوره خاموش کردن آتش رو آتش نشان دیده . خب حالا اگه آتش نشان نبود چی میشه ؟؟؟ خب زنگ می زنن تا با ماشینش برسه . خلاصه اینقدر منو سوال پیچ کردی که نگو و نپرس .   ...
10 تير 1394

رفتن من و آبتین به پیش دبستانی

امروز 94/4/8 با هم رفتیم پیش دبستانی اولش نمی رفتی داخل کلاس و به من می گفتی اگه برم داخل کلاس تو می ری . گفتم کجا می رم گفتی یه جای خیلی دور (بمیرم برات از بس توی اوج کوچکی تو درس خوندم و راه دور رفتم استرس دست از سرت بر نمی داره). همونجا با صبر و حوصله روبروی کلاس یه صندلی مخصوص نی نی کوچولوها رو برداشتم و نشستم روش بیست دقیقه گذشت و تو نرفتی کلاس تا اینکه  بچه ها از کلاس اومدن بیرون خانم مربی شروع کرد به تقسیم اسباب بازی ها و از اونجایی که شانس با تو یار بود یه مقداراز حیوانات رو خالی کرد جلوی پای تو و گفت برای آبتین تو هم از عشق حیوانات سرگرم بازی شدی مخصوصا اعلام کردی مامان من تو حیواناتم اسب دریایی و گرگ ند...
8 تير 1394

آبتین و سنا و سارینا در خانه و مسجد

عزیزم این روزا ماه رمضونه من تو و سنا رو با خودم میارم خونه خودمون تا کمتر اذیت مامن جون کنید . آخه وقتی چند تایی با هم می شید خاله خاطره هم هوای بچگی هاشو می کنه و کلی داد و بیداد راه می ندازید. یه وقتایی از شدت گرسنگی یا تشنگی خوابم می بره وقتی بیدار می شم می بینم با سنا مشغول دکتر بازی یا بچه و مامان بازی هستید یا هم صندلی گذاشتید زیر پاتون و دست به کارای خطرناک زدید ازجمله موقعی که من خواب بودم  با سنا صندلی گذاشته بودین و رفته بودین بالا که عروسکهای روی سر کمدت رو بردارید اما چون قدتون نرسیده بود چند تا بالشت گذاشته بودید روی صندلی و سنا رفته بود بالا تو هم براش به اصطلاح قلاب گرفته بودی وقتی این صحنه رو دید...
7 تير 1394

اولین روز در پیش دبستانی

صبح روز چهارشنبه 94/4/4 از خواب بیدارت کردم دوش گرفتی لباس پوشیدی اما بهونه در آوردی مامان میشه امروز نرم ؟؟؟ مامان یه عود بده روشن کنم خونه آتیش بگیره نریم پیش دبستانی !!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان اگه زمین باز بشه خونه خراب میشه ؟؟؟اونوقت ما نمی ریم پیش دبستانی ؟؟ مامان اگه دزد بیاد ما زنگ می زنیم پلیس اونقت نمی ریم پیش دبستانی!!!!!! مامکاشکی ما تصادف کنیم ببرنمون بیمارستان اونوقت نرسیم به پیش دبستانی !!!!!!!!!!!!!!!! هر چی بهانه در آوردی قبول نکردم و حاضرت کردم و رفتیم دنبال خاله خاطره با خاله خاطره رسوندمتون پیش دبستانی . خودت راضی شده بودی که با خاله بری متاسفانه خاله موبایلشو یادش رفته بود ببره و دسترسی هم بهتو...
4 تير 1394

ثبت نام آبتین در پیش دبستانی گلهای بهشت

امروز94/3/31  با مامان جون و سارینا رفتیم برای ثبت نام شما در پیش دبستانی اولش داخل نمی اومدی اما وقتی دیدی همه مون رفتیم تو هم با سارینا به هوای خوردن آب اومدی فضای نسبتا خوبی داره جالبه که مدیر پیش دبستانی با مامان جون همکلاس دراومدن خلاصه اصلا راضی نبودی و داخل نیومدی اما با سارین رفتی داخل اسباب بازیهای محوطه و بازی کردی منم مشغول تحویل مدارکت شدم البته بعد از دوبار رفتن و برگشتن چون بار اول نمی دونستم چه مدارکی نیاز هست . خلاصه ثبت نام که شدی گفتند برای اینکه عادت کنی دوشنبه ها و چهارشنبه ها که پیش دبستانی بازه ببریمت اونجا . قرار براین شد که خاله خاطره جلسه اول باهات بیاد چون منم خودم دوشنبه و چهارشنبه ها م...
31 خرداد 1394