محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

رفتن به مهد کودک /بیابریم یه جای دوری /دوستی خاله خرسه

1392/6/25 18:26
نویسنده : مامان
854 بازدید
اشتراک گذاری

 روز دوشنبه 25/6/92 با هم رفتیم مهد تا مراحل ثبت نامت رو انجام

بدیم حیلی خوشت اومده بود گاهی وقتا منو رها می کردی و می 

رفتی قاطی بچه هایی که جهت آمادگی برای اول مهر اومده بودن

تا یاد بگیرن مامان هاشونو رها کنن اینقدر خوشت اومده بود که دلت

نمی خواست از مهد بیای بیرون به هزار مکافات آوردمت بیرون ولی

کلی بین راه گریه کردی

                    

 

امروز بهم گفتی مامان بیا بریم یه جای دوری  گفتم مامان  کجا بریم

گفتی مثلا بریم فرودگاه یا بریم خلیج فارس یا بریم سیرجان

گفتم چرا؟؟؟؟؟

گفتی چون  مامان جون اینا  مارو تنها گذاشتن ماهم اونا مارو تنها

بذاریم (چند روزه که مامان جون اینا رفتن مسافرت)

چند روزه که باهم سرمای خیلی بدی خوردیم دو تاییمون ازساعت

2 بعدازظهر می خوابیم و شب بلند می شیم خلاصه حالمون خیلی بده

عصر دوشنبه وقتی توی خواب در حال سوختن توی تب شدید بودم

یه دفعه یه چیز محکمی مثل سنگ خوردروی دستم. توی خواب کلی

هول خوردم وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم جنابعالی یه

مورچه روی دست من دیدی و از روی محبتت مثل خاله خرسه

قصد کردی بکشیش که منو اذیت نکنه و آنچنان دستت رو بالا بردی

و زدی روی دست من که زهرم آب شد

        

راستی شب دوشنبه از بس حالمون بد بود بابا گفت پسرم فردا

مامان رو ببر دکتر خودتم رو به دکتر نشون بده (تو هم سرما خوردی

اما نه به شدت من) در جواب بابایی گفتی خودت ببرش من نمی تونم

آه از نهادم دراومد که ای دنیای بی وفا اینقدر جوش بزن بچه بزرگ کن

حالا نمی تونه مامانشو ببره دکتر تازه اونم به شکل الکی

گفتم مامان چرا نمی تونی ؟؟؟

گفتی آخه کار دارم

گفتم چیکار؟؟؟

گفتی می خوام برم شیراز  می خوام برم خلیج فارس !!!!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بردیا
27 شهریور 92 22:32
امیدوارم تو مهد بهت حسابی خوش بگذره




ممنون


مامان بردیا
27 شهریور 92 22:32
سلام .بردیای دوچرخه سوار منو دیدین؟؟بدو بیا


حتما میایم می بینیم