محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

بریم آسمون/خرید نون

1392/5/28 13:21
نویسنده : مامان
920 بازدید
اشتراک گذاری

 دوماه و نیمی میشه که خونه مامان جون اینا تلپیم

 و شبها پس از سالها توی خونه و زیر کولر خوابیدن

میایم توی حیاط  دیروز صبح به محض بیدارشدنت

(که البته سر ساعت ٦ صبح هرروزه) گفتی مامان

بریم آسمون ابرا رو عوض کنیم به جاش یه ابر دیگه

بذاریم که یه شکل دیگه باشه امان از دست تو و این

 خواسته هات که ٩٠ درصدشون عملی  نیستند

راستی امروز بابا ماشین نداشت که بره دانشگاه

 باز چون سرکار طبق معمول هر صبح از ساعت ٦

بیدار تشریف داشتین مجبور شدم با ماشین خودم

و البته با همراهی صد درصد جنابعالی برسونیمش

 قبل از سوار شدن به ماشین دو تا کفش لنگ و النگ

 آوردی و دادی به بابا که برام بپوش بابا هرکار کرد

راضیت کنه د مپایی بپوشن نشد که نشد و به ناچار

دو تا کفش متفاوت با دو رنگ کاملا متضاد پوشیدی

و ما رو همراهی کردی

بعد از رسوندن بابا تصمیم گرفتیم بریم نونوایی واز

 اونجاییکه من عادت ندارم برم توی صف پول رو

دادم دستت و روونه نونوایی کردمت البته خودم

از نزدیک شاهد ماجرا بودم

با اون کفشهای تابه تات رفتی و نونوای خوش اخلاق

 هم کلی عمو عمو زد و تو رو تحویل گرفت و کلی

باهات سلام و احوالپرسی کرد و خلاصه نون رو بهت

 داد

 و

تو برای من نون آور شدی خدا رو شکر ..............

یه دفعه یادم اومد مامان جون نون سنگک دوست

داره برا همین دوباره رفتیم یه نونوایی دیگه و باز

فرستادمت دنبال نون و چون پول خرد نداشتم ده

هزارتومنی دادم دستت تو هم رفتی و میون

اونهمه جمعیت رد شدی و یه راست به نونوا گفتی

 آقا یه دونه نون می خوام همه با دهان باز نگاهت

می کردن  نونوا ازت پرسید چندتا می خوای ؟؟؟

بعد با انگشتش ١ و دو سه رو بهت نشون داد و

گفت بگو چند تا می خوای ؟؟؟

همه رو انداخته بودی توی شک تا اینکه یه خانم

 اومد از من پرسید چند تا نون می خواین منم گفتم

 یکی بالاخره  اولین کسی رو که بعد از یه خانم راه

 انداختن و بهش نون دادن تو بودی

قربونت برم عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بردیا
28 مرداد 92 13:36
ای جاااااااااااان نون آور خونه.ماشالا اعتماد به نفس