خوندن قصه و اجرای واقعی اون
توی ایم ماه رمضون با بی حالی های من کلی حالمو گرفتی ما که سحرها بیدار می شدیم می بایست حداقل تا ساعت ٨ یا ٩ می خوابیدیم اما تو ساعت ٧ بالای سرم بودی برای اینکه از رختخواب بلند بشم بهانه هایی می گرفتی من آب می خوام من دیش دارم من نون با شیر می خوام (توی قصه جک و لوبیا نون و شیر رو یاد گرفتی) من کتاب رنگی رنگی می خوام من شیر سارا می خوام من بستنی می خوام بیا بازی کنیم خلاصه اینقدر بهانه می گرفتی که من بیچاره رو بلند می کردی برای صبحونه خوردن باید کلی فیلم بازی می کردیم در واقع کل قصه هایی رو که برات تعریف کرده بودم باید عملا پیاده می ک...
نویسنده :
مامان
15:35