محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

چرب زبونی های آبتین

  93/08/24 مامان ببخش که خیلی زحمت می کشی  این بابا اصلا کاراشو خودش انجام نمی ده و بوسم می کنی (داشتم لباسهایی که دائم کثیف می کنی رو می شستم ) ربطش دادی به بابای بیچاره خیلی زرنگی !!!!!!!!!!!!! امشب گفتی مامان من همیشه آرزو داشتم یه کوچولو تو عشق من بخوابی حالا بیا توعشقم بخواب تو مامان خوبی هستی هرچی مامان تو دنیا هست خدا خیرش بده چون همیشه برام مامان خوبی بودی من باهات شوخی می کنم بعضی وقتا که دعوات می کنم امان از این زبون چرم و نرم تو گل پسر !!!!!!!!!!!!!! حالا چند لحظه قبلش که سیب زمینی برات سرخ نمی کردم می گفتی تو مامان بدی هستی   25/8/93 امروز گفتی مامان بیا باهام بازی کن گفتم نمی...
26 آبان 1393

من گاو می خوام

جمعه شب هفته گذشته 93/8/2 یکدفعه به سرت زد بهانه بگیری گفتی چرا ما توی خونمون گاو نداریم باید گاو داشته باشیم بهت گفتم مامان خونمون کثیف میشه بو می گیره خب بگیره من می خوام مامان نمی تونیم بهش غذا بدیم من می دم بهش غذا می دم همین چند جمله موجب شد تا حدود نیم ساعت گریه کنی و بهانه بگیری که من چرا گاو ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!! امان از دست تو و خواسته هات !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اما راجع به مهد بگم که این هفته از روز شنبه 93/8/3 تا امروز که 93/8/7 هست کامل رفتی اما چه جور ؟؟؟ هر روز صبح از خواب که بلند میشی اولش می پرسیدی مامان امروز مدرسه داری ؟ آره باید برم امروز نرو زنگ بزن بگو نمیام نمی...
7 آبان 1393

من دخترنیستم !!!!!!!!!!!

دیروز93/7/28 از من پرسیدی مامان چرا وقتی حامله بودی منو انتخاب کردی ؟؟؟؟؟؟ گفتم چون دوستت داشتم عزیزم سرتو انداختی پایین و هیچی نگفتی گفتم مامان چرا پرسیدی ؟؟؟؟؟ گفتی آخه من می خوام دختر باشم دوست داشتم منو دختر می خریدید.  
29 مهر 1393

وای خدا باورم نمیشه دارم شاخ در میارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سه شنبه هفته گذشته (93/6/25)برای تحویل و تحولات اداری مجبور شدم برم مدرسه و وسایل مربوط به معاون فنی رو از معاون سابق تحویل بگیرم آخه امسال قبول کردم معاون فنی بشم اما دائم می لرزیدم که با تو چیکار کنم لازم به ذکر هست که : توی یکماه آخر تابستون  وقتی پای تلفن با مدیرمون راجع به این موضوع  صحبت می کردیم دائم می گفتی مامان سرپرست نه !!! معاونم نه !!! القصه نمی دونم چی شد که قبول کردم اما تمام این مدت دائم می ترسیدم که با تو چیکار کنم و چه جوری امسال با اخلاق خاص تو (وابستگی بیش از حد به من) بسازم و مدرسه هم هر روز برم توی همین حال و احوال وقتی سه شنبه برای تحویل و تحول  قصد کردم برم مدرسه اولش با من حاضر شدی که...
31 شهريور 1393

اولین جداییها /جدایی بزرگ

عزیزم چهارشنبه شب برای اولین بار خواستی پیش بابا بخوابی و دست از سر من برداشتی این باید توی تاریخ ثبت بشه نه توی وبلاگت آخه همه می دونن تو چقدر وابسته ایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! روز پنج شنبه هم که رفتیم شیراز برای خرید مانتو اول مهر من اونجا عالی بود چون تو حاضر بودی با بابا توی ماشین بمونی و من برم خرید اینم ثبت شد به نامت که همه بدونن پسر بچه ننه ی ما داره مرد میشه جای بسی تعجبه بخدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! توی شیراز فقط کلافه شدیم و میون اون همه مانتو هیچ کدوم پسند من نشد که نشد آخه امسال دست از سر مانتو های فرم هم بر نداشتند و اومدن به همه ی اوناهم یه تیکه پارچه از یه جنس دیگه چسب...
24 شهريور 1393

سقوط آبتین همراه با مبل در مرکز adsl

روز یکشنبه دیگه از بس مودممون پیغام خطای مودم رو داد عاصی شدم آخه یک هفته ای میشه که بهم ریخته البته بخاطر تغییر تلفنهای کل استانمون هست ولی من  خودم ریستش کردم اما فایده نداشت برا همین مجبور شدم ببرمش مرکز ارائه خدمات Adsl تو هم با اجبار باهام اومدی هرچی گفتم پیش مامان جون توی ماشین بمون به حرفم نکردی که نکردی از پله های وحشتناکش رفتیم بالا ازبس پله ها بد بود ازت خواستم ستت رو به من بدی و ول نکنی محکم گرفته بودمت اما به محض اینکه رسیدیم بالا و خیالم آسوده شد دستت رو رها کردم نمی دونستم که مبلشون هم خطرناکه داشتم با مسئولش حرف می زدم که ناگهان صدای وحشتناکی همه کارکنان اونجا رو از جاشون بلند کرد پشت سرمو نگاه کردم د...
18 شهريور 1393

صبحانه و ناهار امروز

 مدتهاست که بد غذا شدی و درست غذا نمی خوری تازه دائم مثل پیرمردها از مدل غذا درست کردن من ایراد می گیری مثلا میگی : اصلا خوشمزه نیست ................ نمک نداره ............... گوشتش بو میده ................. یه جوری شده ............ این دیگه چی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من مرغ دوست ندارم ............ من فقط ته دیگشو می خوام .......... و............................................. امروز دیگه از دست بد غذایی تو عاصی شدم و تصمیم گرفتم یه جور خاص برات غذا بزارم تو بشقاب که نظر سرکار جلب بشه و با اشتها بخوری  در مورد صبحونه باید متذکر بشم که نون و پنیر رو اصلا قبول نداری تخم مرغ هم باید حتما آب پز باشه و فقط سفیده ...
6 شهريور 1393

مراحل رفع بهانه جویی های آبتین

این روزا فقط اعصاب منو بهم می ریزی. اصلا پسر خوبی نیستی البته این کار همیشه تو بوده اما جدیدا به حد آخرش رسیده و بیرون بردنت از خونه شده مثل مراحل نصب نرم افزارهای امروزی که با هزار دردسر و کرک و یوزر و پسورد نصب می شن به عنوان نمونه وقتی می خوایم بریم خیابون خرید مرحله اول (یافتن فایل نصب)بهانه جویی میگی من نمیام و قهر می کنی می ری تو اتاقت مرحله دوم (فقط next) من بیچاره با کلی ناز خریدن و وعده و وعید  راضیت می کنم مرحله سوم (قوانین و مقررات شرکت سازنده نرم افزار)  بهانه جویی برای پوشیدن لباسه وقتی لباسی تنت می کنم میگی تو قشنگ شدی ولی من اصلا قشنگ نشدم پس نمیام کلی کلک سوار باید کنم تا قبول کنی لباست ...
5 شهريور 1393

مامان خوبی نیستی

این روزا بعد از رفتن خاله نرگس ودختراش که توی این سی چهل روز برای ما بهشت بودن خیلی تنها شدیم بخصوص تو آخه سنا دائم خونه ما بود حتی شبها خونه ی ما می خوابید البته چون بعضی وقتا می زدیش با میل خودش نمی اومد وقتی می خواستیم آخر شب از همدیگه خداحافظی کنیم و ازخونه ی مامان جون بیایم خونه ی خودمون خاله نرگس دلش به حال تنهایی تو می سوخت دخترش رو کلی بوس و ناز می کرد که برو خونه خاله سنا هم یک کلام می گفت نه خاله نرگس چادر می پوشید و درحالیکه سنا رو تو بغل گرفته بود می ذاشتش روی صندلی عقب ماشن تازه کفش و دمپاییش هم از شیشه می نداختن داخل ماشین و به من می گفتن گازو بگیر برو دلم می سوخت که سنا گریه می کرد اما خیلی دخمل ماهی بود چ...
2 شهريور 1393

اگه مامان بابا نداشتم

دیشب وقتی که تعوی رختخوابت دراز کشیده بودی ازم پرسیدی مامان اگه مامان بابا نداشته باشم چیکار کنم با بابایی متعجبانه گفتیم خب اون موقع دیگه بزرگ شدی برای خودت تشکیل خونواده می دی و با اونا زندگی می کنی با صدای بلند گفتی نه اون موقع رو نمی گم منظورم اینه که اگه وقتی کوچولو هستم مامان بابا نداشته باشم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من و بابا حیرت زده گفتیم نگران نباش پیش هم می مونیم فقط باید دعا کنیم خدا ما ربو برای شما نگه داره . دستای کوچولوتو رو به آسمون گرفتی و گفتی خدایا مامان و بابامو برای من نگه دار بهت گفتم حالا بگو خدایا منم رو واسه بابا و مامانم نگه دار خدایا همه کوچولوها رو برای مامان باباشون نگه دار آمین ...
25 مرداد 1393