محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

وای خدا باورم نمیشه دارم شاخ در میارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

1393/6/31 8:01
نویسنده : مامان
879 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه هفته گذشته (93/6/25)برای تحویل و تحولات اداری مجبور شدم برم مدرسه و وسایل مربوط به معاون فنی رو از معاون سابق تحویل بگیرم آخه امسال قبول کردم معاون فنی بشم

اما دائم می لرزیدم که با تو چیکار کنم

لازم به ذکر هست که :

توی یکماه آخر تابستون  وقتی پای تلفن با مدیرمون راجع به این موضوع  صحبت می کردیم دائم می گفتی مامان سرپرست نه !!! معاونم نه !!!

القصه نمی دونم چی شد که قبول کردم اما تمام این مدت دائم می ترسیدم که با تو چیکار کنم و چه جوری امسال با اخلاق خاص تو (وابستگی بیش از حد به من) بسازم و مدرسه هم هر روز برم

توی همین حال و احوال وقتی سه شنبه برای تحویل و تحول  قصد کردم برم مدرسه

اولش با من حاضر شدی که بیای

بعد که زدیم به راه تا بریم بطور کاملا غیر منتظره ایی گفتی مامان من نمیام تو برو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم زنگ بزنم مامان جون بیاد پیشت گفتی باشه زنگ زدم مامان جون بنده خدا اومد

ظهر که اومدم دیدم پای تلویزیون هستی وقتی ناهار خوردیم  مامان جون گفت من باید

برم که دوباره بطور غیرمنتظره گفتی مامان منم باهاش میرم

داشتیم از تعجب شاخ در می آوردیم بچه ایی که همیشه باید توی خواب می گذاشتم و ازش جدا می شدم و همیشه برای بیرون رفتن از دستش فرار می کردم و کلی آزار می دیدم و متحمل زحمت می شدم یه دفعه ظرف یک ساعت اینقدر متحول شده بود و منو تنها می ذاشت و می رفت یا حاضر بود بدون من توی خونه با شخص دیگه ایی بمونه

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هزار مرتبه شکرت همیشه منتظر این لحظه بودم

که تو خودت قبول کنی باید یه وقتایی از هم جدا بشیم اما تو قبول نمی کردی

خدااااااااااااااااااااااااااااایاااااااااااااااااااااااااااااابازهم تورو شکر که گل پسر ما بالاخره اینو فهمید و بزرگ شد .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)