محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

هر روز یه جایزه

این روزها به ازای هر کار خوبی که انجام میدی می گی بابا برام جایژه می خیه؟؟؟؟؟؟؟ بیچاره بابا !!!!هر روز یه جوری سوال جوابش می کنی   هر وقت از در میاد  باید یه چیزی باهاش باشه آخه می پری سمتش و می گی باباچی خییدی (خریدی)؟                                             یه هفته ای می شه یاد گرفتی از صندلی برای پی پی استفاده کنی و به ازای هر بار استفاده می پرسی بابا جایژه می خییه ؟؟؟؟   &...
20 مهر 1391

رفتن خاله نرگس و گریه الکی آبتین

ا مروز خاله نرگس با دوتا دخترهاش(سنا و سارینا) قرار بود برگردن خونشون               از صبح زودباوجود اینکه مدرسه داشتم (تمام تابستون مدیرمون منو کشوند مدرسه چون پستم اجرایی بود ) نرفتم و رفتیم پیششون ساعت 9 و خورده ای بود که به دائی حسین زنگ زدیم که می تونه بیاد خاله رو ببره یا نه و اون گفت ماشینم در حال تعمیر و صبر کنید تا بیام اصلا خودم تا خود کرمان می برمشون بقیشو بابای سارینا بیاد ببرتشون اما خاله نرگس دلش شور می زد و به من گفت مارو برسون ترمینال با اتوبوس میریم                &nbs...
28 شهريور 1391

من کیمیا هستم

از روز جمعه 91/6/24 اعلام کردی که من کیمیا هستم نمیدونم دلیل این انتخابت چیه ؟؟؟؟                                     شاید یک دلیلش این باشه : دختر خاله مامانی که شهرکرد زندگی می کنن و 4 تا بچه داره که سه تاشون سه قلو هستن توی هفته قبل اومده بودن به اقوام سربزنن و اسم یکی از سه قلوها کیمیا بود یه روز که همه مون خونه ی دائی مامانی دعوت بودیم اونا هم اونجا بودن و تو کلی باهاشون بازی کردی واما دلیل دوم : دخترِ دختر عموم که باز توی یه شهر دیگه زندگی می کنن برای مرا...
26 شهريور 1391

می شه خواهش کنم ؟

شب 22/6/91 موقع خواب من و بابا داشتیم راجع به موضوعی بحث می کردیم یه دفعه آبتین گلم که توی رختخوابش دراز کشیده بود گفت : میشه خواهش کنم هیشی نگین می خام باخابم           ...
26 شهريور 1391

بریم پیش دکتر

امروز جمعه بود صبح از خواب که بیدارشدی حالت خوب نبود مرتب می گفتی دلم دد می کنه بییم پیش دکتُ                                                  یه کم بهت جوشونده ی نبات دادم اما متاسفانه بالا آوردی و داد و بیدادت بیشتر شد چند بار حالت بد شد دوست نداشتم امروز که هیچ دکتری پیدا نمی شه ببرمت بیمارستان اما ساعت 12 ظهر ناچار شدیم و بردیمت  به قول خودت بیستان تان تان (بیمارستان)   &nbs...
24 شهريور 1391

هفته ای که گذشت و سحرهایی که خواب موندیم

تولد ساراجون توی هفته گذشته چند روزی که درگیر مراسم عموی مامانی بودیم و به همین خاطر یکشنبه شب که تولد ساراجون بود و دعوت شده بودیم نتونستیم بریم همین جا از ساراجون و مامان گلش عذرخواهی می کنیم انشاءا.. صدوبیست ساله بشی ساراجون این گلها از طرف آبتین تقدیم تو عزیزم                                                                        &...
27 مرداد 1391

درگذشت عمو

متاسفانه دیروز ساعت 5 صبح عموی مامانی به رحمت خدا رفت  بنده خدا عمو خیلی انسان ساکت و کم حرفی بود و آزارش حتی به مورچه هم نمی رسید برای شادی روحش فاتحه بفرستید لطفا
23 مرداد 1391

بهانه نیمه شب (شیر سارا)

یکشنبه شب وقتی از خونه مامان جون بعد از افطار اومدیم خونه کلی بازی کردی وتا ساعت   12:15شب هیچی جز میوه نخوردی البته خونه ی مامان جون افطاری مفصلی خورده بودی اما ساعت 12:15 درست موقع خواب شروع کردی به بهانه گرفتن برای به قول خودت شیل شارا متاسفانه شیر توی خونه نداشتیم هرکارت کردیم نتونستیم خوابت کنیم ازبس گریه کردی مجبور شدم بلند شم باهم رفتیم برای خرید شیر  تو هم کیفت رو برداشته بودی و می گفتی شیل شارا بخریم بژاریم توش   اون موقع شب  توی ماه رمضون اکثر مغازه ها نهایتش تا ده و یازده شب بازند ماشین رو که سرو ته کردم بابا هم بیچاره لباس پوشیده بود و اومده بود دم در و منتظر ما بود سوارش کردیم و رفتیم دنبال شیر چند تا...
16 مرداد 1391

بازی

            خاک بازی (بابا برات از ماموریت که برمی گشته یه کارتن خاک تمیز از جاده آورده بود)                            اسب بازی( از بس اربابا خواستی اسب بشه و سوارش بشی  اونم به ستوه اومد ویکماه پیش برات یه اسب خرید )        بستن کمربند (چندروز پیش خودت توی ماشین برا خودت کمربند انداخته بودی و می گفتی کممبن بشتم )                     &nb...
14 مرداد 1391

آقا پیرزن/شمای بد

عزیزم جمعه شب (٦/٥/٩١)با بابایی طبق معمول برای خوندن نماز مغرب و عشاء به قصد مسجد از خونه زدیم بیرون البته یه کم زودتر رفتیم تا خریدهم کنیم یه دفعه گوشه خیابون یه پیرمرد رو دیدی که عصا به دست داشت و خمیده راه می رفت رو کردی به من و گفتی مان آقا پیرزنه ؟ ( نکته اینجاست که بابا توی خونه یه عصا دست میگیره و باهات بازی خاله پیرزن کجا میری رو بازی میکنه و براهمین تو هم اونروز به پیرمرد گفتی آقا پیرزن) گفتم مامان نه .این آقا پیرمرده گفتی نه آقا پیرزنه (برای  تو عزیزم مرغ یه پا داره دیگه )                                        ...
7 مرداد 1391