محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

شو لباس

دیشب خونه دائی مامانی افطاری دعوت بودیم و زهرا دختردائی مامانی که 10 سالشه با لباسهای بچگی ها و الانش برامون بوسیله تو عزیزم یه شو لباس برگزار کرد اینم عکسهات البته چند تاییش رو نتونستم عکس بندازم فقط بگم همین که بعداز پوشیدن  یکایک لباسها ازدر که می اومدی بیرون همه دوربینهای موبایلشون به سمت تو بود پسردائی حجت دائی حسین زندائی مامانی و همه کلی خندیدن و لذت بردن                                               &nb...
3 مرداد 1391

زردآلو

امروز صبح که از خواب بیدارشدی به محض چشم باز کردن گفتی من ژردآلو می خوام متاسفانه توی خونه زردآلو نداشتیم اما بابا امروز وقتی از سرکاراومد برات زردآلو خریده بود اما حیف که تو خواب بودی عزیزم فکر کنم خواب زردآلو دیده بودی  به هر حال نوش جونت گل پسرم                                                           ...
1 مرداد 1391

درآوردن ادای تام

امروز داشتی تام و جری نگاه میکردی بهش خیلی علاقه داری و فقط یه مدل سی دی این برنامه رو پسندیدی و من بیچاره از 9صبح تا ظهر ساعت 2 و از بعدازظهر ساعت 7 تا حدود 10 شب مجبورم این سی دی رو همراه تو ببینم برات دو سه مدل دیگرش رو هم گیر آوردم اما به محض اینکه متوجه میشی همون سی دی قبلی نیست داد و بیداد راه میندازی که : ای موش و گبه نه ای یکی شی دی بژا (منظورت اینه که این یکی سی دی موش و گربه نه اون یکی سی دی رو بزار) منم دیگه چند روزه که تسلیم شدم و عادت کردم به همین سی دی              القصه هر بخش جدیدی که می خواد با این سی دی پخش بشه رو از قبلش حدس میزنی مثلا  همین که می خواد ...
28 تير 1391

برم اشکاشو پاک کنم

روز شنبه 17/4/91 متاسفانه  لوله دستگاه  دیالیز از دست باباجون بیرون اومده بود و فشارش اومده بود روی هفت بیچاره باباجون کلی ازش خون رفته بود و هموگلوبین خونش هم از 14 اومده بود روی هفت طوری که مجبور شدن بهش سه تا کیسه خون بزنن  پرستار بخش دیالیز که به خاطر بی احتیاطی  خودش در عدم رسیدگی به امور موجبات این اتفاق رو فراهم آورده بود  وقتی متوجه میشه که کلی خون از باباجون رفته بود و بعد از متوجه شدن هم دست و پاشو گم می کنه و نمی تونه دستگاه رو خاموش کنه که خون کمتری از باباجون بره باباجون هم بی حس بوده و چیزی نمی فهمیده با کلی داد و بیداد پرستار که وای به دادم برسید مریض از دستم رفت همه پرستارهای بخش اتفاقات و دکتر خودشو...
19 تير 1391

بازی خیالی

این روزا می یای و به من میگی مان پاشتیل میخوای؟؟ وقتی میگم آره  سوار چرخت میشی و میری روبروی دیوار  می ایستی و میگی شلام آقا پاشتیل دایی؟؟ بعد میگی بفرما حشابش بکن دشتت دد (حسابس بکن دستت درد نکنه ) و می دویی سمت من  و میگی مان پاشتیل خییدم بیا بیگیرش                                    یا میای سراغم و میگی مان چی ب خییم (چی بخریم؟) میگم مامان برو شیر سارابخر میری و دوباره همون بازی خیالی خودت رو روبروی دیوار درمیاری و میای میگی مانی شیل شای...
17 تير 1391

میگه چی؟؟// این چیه ؟؟ باش چیکار می کنن؟؟

این روزا مرتب درگیر سوال پرسیدن هستی میری سراغ پازلهات و اونایی که شکل حیوانات هستند رو میاری و می گی مانی فیل میگه چی ؟؟ مانی اسب میگه چی؟؟؟ مانی ماهی میگه چی؟؟ یا میای سراغم و میگی این چیه باش چیکا می کنن ؟؟ وقتی برا توضیح می دم میری سراغ یه وسیله دیگه و دوباره می پرسی مانی این چیه باش چیکا میکنن؟؟؟ و خلاصه هی می پرسی تا هم من خسته میشم و هم خودت ...............     ...
17 تير 1391

جمله 11 کلمه ای

دوشنبه شب(5/٤/91) موقع خواب یه عبارت گفتی که مامانی خیلی خوشحال شد یه عبارت  11 کلمه ای این یعنی اینکه تو می تونی با کلمه ها جمله بسازی عزیزم جمله ات این بود.... باید غژا بوخویی بوژوگ بشی مد بیشی بییم پاک شُ بوخویی (باید عذا بخوری بزرگ بشی مرد بشی بریم پارک سر بخوری)                راستی دیشب بابایی برات یه عروسک زشت خریده بود که در جعبه شو که باز می کنی می پره بیرون و شروع می کنه به خندیدن با دیدنش برا اولین بار گفتی : عیوشک موهاش ژشته بلنده بیه پیش علی طب طبایی موهاشو شونه بکنه (ع روسک موهاش زشته بره پیش علی طباطبایی موهاشو کوتاه کنه) چون خو...
7 تير 1391

بدون عنوان

     آبتین خرگوش می شود        ماهیگری      ساخت برج ١٠ طبقه                                پا تو کفش بزرگترا   ...
7 تير 1391

وضوگرفتن آبتین جان

امروز رفتی سراغ شیر آبی و شیر آب رو باز کردی و کمی آب زدی صورتت بعدشم شروع کردی به بیرون آوردن دمپایی هات و دستت رو کشیدی رو پاهات گفتم مامان می خوای چیکار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتی ماخام الله بکنم                                   ...
3 تير 1391