محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

اسم بابا / اسم خودم

دوهفته پیش 8/7/90 جمعه شب بود که عتیتی (عروسی ) دعوت داشتیم عتیتی دوشت بابا بود اما من و ماما دوش نداشتیم بلیم بلا همین بابا داشت حاژر میشد اونم با تاخیر ماما هی غر می ژد که دیل  شد بیا بلو (دیر شد بیا برو) اما بابا طبق معمول دشت و پا شنگین باژی در می آورد دوباره ماما چندبال (چند بار) شداش کلدو گفت ابی ابی ابی  یه دفعه من هم گفتم اِبِ اِبِ                                        حالا دیگه بهتر اشمشو شدا می ژنم و می گم ابی ابی ابی ...
20 مهر 1390

اصلاح موی سر

دیروژ ماما  علاوه براینکه شبح وفته بود مشه (صبح رفته بود مدرسه ) عشر هم وفت تا از کار آموژای فنی و حرفه ای امتحان بگیره و منو با ،بابا تنها گژاشت و اینجا بود که شیطنت من لل کلد(گل کرد)                                           یه ماژیک افتاد دشتم و بابا که خوابش بلده بود(برده بود) رو درشت و حشابی نخاشی کلدم(نقاشی کردم ) دیدم شورت(صورت) بابا کاملا نخاشی شد  و جائی نیشت نخاشی کنم وفتم شراغ پاهای خودم اینم دشت کارمه&n...
20 مهر 1390

روزهای من تو خونه ی مامان جونم

این روژا که با مامان جون و ح قاقا م (خاله خاطره م) تا 2 بعد اژظهرهشتم کلی کارای بانمک میکنم و اونا ژوق می ژنن مشلا تا ماماجون می خواد خولش (خورش) بپژه میلم (میرم) شر ژودپژ و می گم دوش دوش دوش (گوشت گوشت گوشت ) مامان جونم گوشتها لو(رو) خوب شرخ می کنه و به من میده بخولم بهم چشبیده که هر روژ اژش می خوام بهم دوش بده. باهم می لیم تو کوشه (کوچه) و مامان جون شرمو گرم می کنه تا ح قا قا بله مشه (بره مدرسه) موقعی خوابم میاد مامان جون می گه شرتو بژال لو شونه م (سرتو بذار رو شونه ام ) منم شرمو می ژارم و بلام اینقدر لالائی می خونه تا خوابم ببله (تا خوابم ببره) اول مامان جون می خونه بعد می گه آبتین حالا تو بخون و منم شروع می کنم به گفتن لالال...
19 مهر 1390

هدیه روز کودک

دیروژبابا تا اژ در اومد بلام یه هدیه خلیده بود به مناشبت روژ جهانی کودک هدیه م یه فلاکش آبی بود دشتت درد نکنه بابائی عکششو به ژودی بلاتون می ژالیم
17 مهر 1390

میلاد امام رضا

دوباره بال وپر پروازم درآمد دوباره عشق سویم با سر آمد  گشتم کبوتر تا دیار خانه زادی  تنها همین کار از دل عاشق برآمد           قصد زیارت کردم و اوجی گرفتم  روحی مرا در چار چوب پیکر امد  دور حرم چرخی زدم دیدم  برای جارو کشیدن جبرئیل شهپر آمد بستم دخیلم را به یک جسم مشبک گویا صدایی از دل آهن بر آمد  خوش آمدی ای زائر شوریده حالم دلتنگ تو بودم در آفاق خیالم ...
16 مهر 1390

گم کردن سوئیچ ماشین

یکشنبه شب این هفته وقتی ما قشد داشتیم مشل هل  (هر) شب بریم خونه مامان جونم بخوابیم من یه کال(کار) بامژه کلدم و اونم این بود که .....که .......... بابا ماشینو بلا  (برا) ما آولد دم دل خونه (آورد دم در خونه)  و خودش وفت اشتخ (استخر) شوئیچم گژاشت لو میژ (روی میز)اما من ..                                      اما من ...دول اژ دشم (دورازچشم ) مامان شوئیچ لو بلداشتم (رو برداشتم) و نمی دونم کجا گژاشتمش البته همیشه هل چی لو (هر چی رو) &n...
14 مهر 1390

استخر بادی و پوشک

دوشنبه شب وقتی بلا خواب وفتیم خونه ی مامان جونم دادا (دائی حسین ) اژ عشلویه اومده بود آخه دادام مهندشه و اونجا توی پارش جنوبی  کال (کار) میکنه  دادا بلام یه اشتخ بادی بژلگ خلیده بود (بزرگ خریده بود) که شکل  ژرافه ش اینم عشش (عکسش)                   اینم من و دادا        تاژه کلی هم بلام پوشک اژ مالک (از مارک) PAM PERS خلیده بود آخه پاهای من حشاشه و هیچ پوشکی بهم شاژگار نیش (نیست) دشتت دلد نکنه دادا   ...
14 مهر 1390

معذرت از پسر گلم و تشکر از مامان خوبم

عزیزم تمام این چندروز که مهرماه شروع شده ومن میرم مدرسه دیگه تا ساعت 2 نمی تونم پیشت باشم برا همین حرکت جدیدی هم اگه انجام دادی فقط مامان جون و خاله خاطره و باباجون شاهد بودن من ازبس خسته میشم دیگه بعدازظهر هم توان ندارم و با هم می خوابیم در نتیجه نمی تونم به وبت سر بزنم و آپ کنم منو ببخش عزیزم آخه امسال پست سنگینی به من محول شده و باید تا ساعت 2 اونم از شنبه تا چهارشنبه توی مدرسه باشم کمتر تو رو می بینم وقتی میام خونه ی مامان جون خوابیدی شبها هم به خاطر اینکه صبح زود تو بدخواب نشی همونجا خونه ی مامان جون می مونیم تا تو راحت باشی اما برا من عزیزم دوری از تنها دلیل زندگیم خیلی سخته دیروز وقتی زنگ زدم حالتو بپرسم از خاله خاطره شنیدم شیطنت کرد...
12 مهر 1390

وقایعی که در زمان عدم دسترسی ما به وبلاگمون اتفاق افتاد

لوژ(روز) شه شنبه 29/6/90   وقتی ازخواب بلند شدم ماما پیشم دلاژ(دراز) کشیده بود و با بیدال (بیدار) شدنم شلوع کلد(شروع کرد) به نواژش من و گفت :     پشلم  بژلگ شدی اژ این به بعد باید بلی خونه ی مامان جون تا من بلم مشه امشال پشت شنگین به من دادن و پنج لوژ دل هفته باید بلم مشه آخه امشال شرپرشت شایت تامپیوتر شدم  (پسرم بزرگ شدی از این به بعد باید بری خونه ی مامان جون تا من برم مدرسه امسال پست سنگین به من دادن و پنج روز درهفته باید برم مدرسه آخه امسال سرپرست سایت کامپیوتر شدم ) اما من دل (در) جوابش گفتم مشه نه مشه نه (مدرسه نه مدرسه نه) بعدم باهاش وفتم مشه تا یه شری وشایل که اومده بود بلا شایت تحویل...
10 مهر 1390

بی اطلاعی ما از عدم قطع بودن نی نی وبلاگ

از روز سه شنبه 29/6/90 تا دیروز ما کارت اینترنت از یک شرکت خریده بودیم که متاسفانه مشکل داشت و فقط بعضی از سایتها رو باز میکرد و چون ما بی اطلاع از مشکل اون شرکت ISP بودیم فکر می کردیم نی نی وبلاگ قطع شده کلی هم غصه خوردیم که ای داد نی نی وبلاگ برا همیشه قطع شده و ما از خاطراتمون حتی یک کپی هم نداریم و به این فکر افتادیم که این دفعه از خاطراتمون کپی تهیه کنیم  من هم تو این مدت بیکار ننشستم و کارهای جدید آبتین جون رو توی Word تایپ کردم به زودی همه ی اونا رو وارد وبلاگش می کنم از همه دوستانی که به ما سر زدن و برامون نظر گذاشتن ممنونیم
10 مهر 1390