محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

تولد مامانی و دریغ از یک کادو /مینا با آمبولانس رفت پیش خدا؟؟؟؟؟؟

1392/4/1 16:08
نویسنده : مامان
910 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تولدم بود اما دریغ از یک شاخه گل یا حتی اس ام اس از

طرف دوستان مخصوصا بابایی که هیچ وقت تولد من یادش نمی مونه

فقط چند تا بانک و همراه اول منو یاد کردند بازهم خدا خیرشون بده

چون خودمم یادم رفته بود که امروز تولدمه

 

                    

 

 

 القصه امروز از مدرسه زنگ زدن و گفتن چرا نمیای

گفتم کجا بیام مگه تعطیل نیست ؟؟؟؟

گفتند مگه شما قبول نکردی  مربی کارورزی بچه های مدرسه باشید گفتم چرا !!

یه دفعه یادم اومد امروز ٤ تیر ماه هست و باید برم

از اونجاییکه هیچکس قبول دار این کارورزی نبود من هم با شرایط خاص

قبول کردم گفتم

١- با پسرم میام

٢- دیر میام

٣- زود میرم

و بنده خدا مدیر هم از روی ناچاری قبول کرد

هول هولکی دست و پامونو جمع کردیم و رفتیم مدرسه اونجا کلی بهانه گرفتی

اول اینکه چون بچه ها کارت به مقنعه هاشون وصل بود تو هم

در خواست مارک پلیس کردی اونم یکی نه، دوتا

بهت دو تا کارت چسبوندیم  همکارم گفت پسرت شده پلیس +١٠

خلاصه راه می رفتی و شیشه پستونکت که شیر توش بود رو

 می خوردی و می گفتی من پلیسم

همه می خندیدن و می گفتن عجب پلیسی !!!!!!!!! با شیشه پستونک !!!

بهانه دومت سر کلاس شروع شد من می خوام کامپتر(کامپیوتر ) بازی کنم

بهانه سوم ده دقیقه بعد زمان درس دادن من شروع شد

من می خوام رو تابلو نقاشی کنم

و بعدش این ماژیکه نمی نویسه

یکی دیگه بده

بهانه بعد بریم خونه

وسط کلاس راه می رفتی و داد می زدی مامان

خلاصه کلاسی شد که هم حوصله من سر رفت هم دانش آموزا

وقتی اومدیم خونه  از شدت خستگی تا ساعت ٥ خوابیدیم

یه مرغ مینا توی خونه مامان جون داشتیم که یکی از دوستان بابا هدیه داده

 بود برای تو

متاسفانه امروز این پرنده به طرز عجیبی یه پاش لنگ شد و یه دفعه افتاد کف

 قفس و حالت مردن پیدا کرد

وقتی تو خوابیدی دادمش به بابا که ببره آزادش کنه شاید آزادی بهش جون بده

اما وقتی بیدار شدی اولش به محض چشم باز کردن گفتی بریم اون طوطیه

رو آزادش کنیم گفتم مامان مینا بود نه طوطی .

گفتی خب مینا رو آزادش کنیم

گفتم مامان ، مینا رفت پیش خدا

از اونجاییکه حدود دوماه و نیم پیش  باباجون رو با آمبولانس بردیم بیمارستان و

دیگه هرگز برنگشت هر وقت سراغش رو می گرفتی می گفتیم رفته پیش خدا

حالا وقتی پرسیدی مینا کو؟؟؟ و من گفتم رفت پیش خدا

تو گفتی با آمبولانس رفت پیش خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)