دیروز من
دیروژ شبح اژ مدرشه به ماما ژنگ ژدن شوالات شهریور رو بیار ماما هم منو به ژور اژ خواب بیدار کرد و من کلی بداخلاق شدم حتی حاژر نشدم اژ بغلش پایین بیام و پیش بابا بمونم با ماما رفتم تو مدرشه اونجا هم هر کار کردن نرفتم بغل همکارای ماما حتی یکیشون که قشد داشت منو بغل کنه با دشت ژدم ببخشید بداخلاق بودم دیگه بعد برگشتم پیش بابا دم در مدرشه تا ماما بتونه کارشو بکنه اونجا یه نی نی به اشم محمد شهاب بود باهاش کلی باژی کردم (دم در مدرشه ) تا ماما اومد &...
نویسنده :
مامان
16:46