محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

دیروز من

  دیروژ  شبح اژ مدرشه به ماما ژنگ ژدن شوالات شهریور رو بیار ماما هم منو به ژور اژ خواب بیدار کرد و من کلی بداخلاق شدم حتی حاژر نشدم اژ بغلش پایین بیام و پیش بابا بمونم با ماما رفتم تو مدرشه  اونجا هم هر کار کردن نرفتم بغل همکارای ماما حتی یکیشون که قشد داشت منو بغل کنه با دشت ژدم ببخشید بداخلاق بودم دیگه بعد برگشتم پیش بابا دم در مدرشه تا ماما بتونه کارشو بکنه اونجا یه نی نی به اشم محمد شهاب بود باهاش کلی باژی کردم (دم در مدرشه ) تا ماما اومد                           &...
4 شهريور 1390

آموخته های جدید من

چند روژه که یاد گلفتم هر کی اژم می پرشه پیشی چی میگه جواب می دم ماما وقتی می گن هاپو چی می گه می گم هاپ هاپ  اشم کورباغه که میاد میگم غغغغغغغغغغغغغ به محژ (محض) گفتن پروانه میگم پ پ    اما امان از ب بعی که اشمش بیاد شروع می کنم به گفتم بععععععععععععععععع و دیگه هنگ میکنم  هرچی می پرسن پیشی چی می گه می گم بععععععععع هاپو چی می گه میگم بعععععععععععععع     قورباغه چی می گه می گم بعععععععععععععععععععع خلاصه نمی دونم بااین ب بعی چه حساسیتی دارم که مثل کامپیوتر هنگ می کنم                &n...
3 شهريور 1390

خواب

عزیزم تا الان که ساعت ١٢:١٠ دقیقه ظهرهست هنوز خوابیدی                                                          دیشب با خاله فریبا و سارا و عمو امین برا افطاری رفتیم رستوران تالار کوثر تو بدجوری آبروریزی کردی دست به همه چی زدی و از همه چی خوردی مخصوصا کلیک کرده بودی رو ظرف غذای عمو امین بنده خدا تعارفت می کرد ولی معلوم نبود چی می خوای بالاخره بعد از کلی غر ز...
2 شهريور 1390

نذر مامانی

عزیزم این پست رو برات گذاشتم تا بدونی تو رو خدا چه جوری بهمون داد دو سال پیش یعنی شهریورماه  تابستون سال ٨٨تو تازه تو دل مامانی نشسته بودی اما قرار نبود بمونی حال مامانی خیلی خراب بود و دکتر امیدی به موندن شما تو دل مامانی نداشت برا همینم مامانی توی یکی از این سه شب  قدرکه یادم نیست کدومش بود نذر کرد اگه خدا تورو واسه ما نگه داره اگه پسر شدی به اول اسمت  محمد و اگه دختر شدی زهرا رو به آخر اسمت  اضافه کنیم  واین شد که با وجود حال خراب مامانی خدا قبول کرد و تو رو واسمون نگه داشت امیدوارم خدا همه نی نی ها رو چه اونایی که  تو دل ماماناشون هستن و چه اونایی که الان مثل تو رو زمین هستن رو نگه داره عزیزم ...
1 شهريور 1390

یه خبر توپ همراه با دودلی ماما

امروژ ماما خبر شد نتایج ارشد پیام نور رو ژدن برا همین یه نیگاهی انداخت به شایتش و فهمید کبول شده اما نه دانشگاه شیراژ بلکه دانشگاه قشم خیلی نالاحت و دودله به بابا می گه من نمی رم آبتین رو چیکار کنم                                   و اما بابا کبول شده اونم دانشگاه شیراژ فکر کنم باید با، بابا باشم تا ماما تبریک می گم بابا                          ...
31 مرداد 1390

عکس های آبتین درمشهد، سرزمین عجایب و هتل

  عکش من موکع رشیدن به مشهد توی فرودداه مشهد موکع ورود به سالن فرودداه بهمون یه شاخه گل دادن اژ طرف مجموعه شاندیژ      عکش من کبل اژ کوتاهی موهام  رو دوش بابا شوار شدم تا بریم حرم موهامو کوتاه کنیم    بعد اژ کوتاهی موهام هرچی ازم عکش گرفتن خوابم می اومد و این شد عکشم    روژ دوم در شرژمین عجایب                                                  منو بابا توی هتل     ...
31 مرداد 1390

منو ساراو استخر

اینم عکسهای من و سارا              سارا همش دشتش تو ابها بود برعکش من که می ترشیدم                                          اینم منو  سارا و عمو امین و بابا ابراهیم               بابا هی التماش می کرد اما من حاژر نبودم برم چون یه بار منو برد تو چهار متری ترش برم داشت آخه ماما خیلی داد و بیداد کرد که بچه م غرق می شه اما...
31 مرداد 1390

حسادت

امروژ به عروشکم حشودی کردم این عروشکو مامان جونم برام کبل (قبل ) اژ تولدم خلیده بود موکعی که کوشیک (کوچیک ) بودم و مامانی می رفت شرکار و منو می ژاشت واشه مامان جونم من با شدای این عروشک می خوابیدم آخه می خونه عروشکم صداش میاد شب که بشه باباش میاد شوار اشب ثم طلا میاد میاد اژاون بالا براش عقاب میاره طوق طلا میاره طوق طلا به گردنش می افته رو پیرهنش جیلینگ جیلینگ می کنه براش چقدر دوسش داره باباش این عروشکمه              من این عروشکو خیلی دوش داشتم و باهاش لا لا می کردم اما امروژ حشودیم شد که تو کالشکه نششته و داد و قال راه انداختم که من ...
29 مرداد 1390