هفته ای که خیلی سخت گذشت
هفته گذشته از روز چهارشنبه بابا همراه بااردوی دانشگاه رفت مشهد آخه می بایست حتما اردو رو همراهی می کرد به هر حال بگم که چی به روز من آوردی . روز اول که ازبس اذیتم کردی بردمت پارک اونجا تعدادی از دخترهای یه مدرسه راهنمایی رو هم آورده بودن اردو و داشتن تاب بازی و سرسره بازی می کردن. سرکار هم رفتی و نشستی توی تاب و دیگه پایین نیومدی کلی هم برای دخترها شعر خوندی و اعلام کردی من امیر هستم (این یکی رو نمی دونم از کجا آوردی!!!!!!!!!!!! ) القصه با هزار مکافات و وقتی دست دخترخانمها پفک چی توز دیدی تصمیم گرفتی بیای پایین تا بریم چی توز (اصلا دوست ندارم برات بخرم ) بخریم قصد داشتم واقعا یه جوری سرتو گرم کنم و برا ت نخرم اما...
نویسنده :
مامان
16:55