محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

ماهی میاد منو می خوره

1391/8/15 20:34
نویسنده : مامان
387 بازدید
اشتراک گذاری

 امروز ساعت  5صبح بود که ازخواب بیدارشدی و شروع کردی به گریه کردن دائم می گفتی ماهیا میان منو می خورن صددفه به این بابا گفتم ماهی نخر!!!!!(هم با لحن گریه و هم عصبانی)

هرکارمی کردم حتی بغلم نمی اومدی چهاردست و اتو جمع کردی و روی یه بالشت نشسته بودی و دست می گرفتی روی پاهات و می گفتی ماهییه داره ازم بالا میره میخواستم برق رو برات روشن کنم اما دادمی زدی نه نه ماهییه میاد برقو روشن نکن

دستای کوچیکت رو می کشیدی روی ملافه و می گفتی ایناهاش ماهیه عزیزم خواب ماهی دیده بودی

القصه بابا بعد از کلی داد و بیداد بلند شد و رفت برق به قول خودت آشبم بوئه (آشپزخونه ) رو روشن کرد و تازه جنابعالی متوجه شدی که ملافه زیر پات اون ملافه ای که ماهی روش بود نیست(یکی از ملافه های تشکت کلی ماهی روش کشیده) یه کم دل اومد تو دلت و رفتی روی تشک خودت و دست گذاشتی روی نقشهای ملافه و گفتی اینا چیه مامان ؟ گفتم همه اش گلِ

خلاصه کلی قصه خاله بزی رو گفتم که بخوابی اما همه ش درمورد ماهی سوال میکردی  و انگار نه انگار که من قصه ای می گم خلاصه اونموقع اعلام کردی که من غژا (غذا) می خوام نمی دونستم چی برات بیارم براهمین یه خورده شیر عسل آوردمت بعد از خوردن شیر عسل اعلام کردی خاله بزی چی شد؟ خلاصه تا ساعت 6و خورده ای بود که الاف سرکار شدم و من که باید ساعت هفت می رفتم مدرسه تازه خوابم گرفته بود با صدای بابا بیدارشدم و طبق معمول بغلت کردیم و گذاشتیمت خونه ی مامانجون و رفتیم سر کارهامون اما من بیچاره  که نه شب قبلش گذاشته بودی بخوابم نه دم صبح تا می تونستم توی مدرسه چرت زدم

راستی امروز عمو فتیلیه ای ها اومدن شهر ما و تو هم با بابایی و محمد رفتی دیدنشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نیایش
15 آبان 91 18:29
آخی الهی پسری چه خوابی دیده چه قدر اذیت شدیناااااااا ایشالا که خوابات آروم و قشنگ باشه همیشه پسری