محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

مامان بیا نماز بخونیم خدابهمون خواهر بده

ا مروز بهم گفتی مامان بیا نماز بخونیم خدا بهمون خواهر بده مزابب(مواظب ) من باشه                             بهت گفتم عزیزم خواهر می خوای چیکار ؟ تو خودت برا مامان و بابا کافی هستی خدا تورو نگه داره        گفتی می خوام خواهر داشته باشم که مزابب من باشه که بچه ها منو نزنن                              &...
19 اسفند 1391

من میکروفن می خوام

امروز  صبح ساعت 9 که باهم از خونه اومدیم بیرون تا ساعت 1:30 گرفتار کارهای اداری من شدیم رفتیم اداره و چندتا مرکز چاپ پوستر آخه من برای شرکت توی یه مسابقه که ازطرف اداره برگزارشده بود چندتا پوسترطراحی کرده بودم خلاصه حسابی گرفتار کارهای چاپشون شدیم آخه هرجا می رفتیم می گفتن سایز 35*50 چاپ نمی کنن به هزار مکافات چاپ کردیم و  اینقدر دیررسیدیم که کل کارمندهای اداره رفتن نماز و تا اومدنشون ساعت شد یک بعدازظهر درهمین حال یکی ازهمکارانم زنگ زد و ازمن خواست ساعت 2 برم سالن مدرسه شهدای والفجر8  و مسئول پخش فیلم ها برای جشنواره فیلم رشد باشم بالاخره با پ...
15 اسفند 1391

چرا؟ چرا؟ چرا؟

این روزها با چراهات منو دیوونه کردی بعضی وقتا دیگه نمی دونم   چی جوابتو بدم مثلا می پرسی   چرا باید در این ظرف رو ببندیم؟ میگم برای اینکه مگس نیفته توش میگی چرا مگس می افته توش ؟ میگم آخه مگس علاقه به غذاهایی داره که درشون بازه . میگی چرا؟ میگم چون خودش نمی تونه غذا درست نمی کنه و ازغذاهای دیگران که درش بازمونده استفاده می کنه میگی خب بذار بخوره میگم نمیشه میگی چرا ؟ میگم آخه دست و پاهاش کثیفه میگی چرا؟ میگم آخه دستها و پاهاشو نمی شوره بازم میگی چرا؟ میگم چون نمی تونه دست و پاهاشو بشوره باز میگی چرا؟ وااا...
26 بهمن 1391

خدا کدومه ؟؟؟؟؟

فردا امتحان شبکه پیشرفته دارم خیلی دلم شور میزنه ولی تو دائم میای پای کامپیوترم و بهانه های مختلف می گیری یا پات می خاره باید بخارونمش یا آب می خوای یا می خوای از میز بالا بیای یا می گی این لباسه خیلی گرمه ها گرمش میشه آدم !!!!!!!!!!! یا می گی می خوام نقاشی کنم یا می گی من مامان خوبی دارم می شینه توی خونه (فکر کنم داری مسخره م می کنی ) خلاصه هزار تا بهانه دیگه ............................................. وقتی برای چند لحظه محکم بغلت کردم و ناراحت شدم که چرا تورو اینجوری با درس خوندنم عذاب میدم یه دفعه گفتی خدا منو ببر پیشت گفتم واااااااااای نه مامان....
29 دی 1391

شناخت رنگها

یکماهی میشه که رنگها رو کاملا می شناسی و اینو مدیون دونفریم سارا و مامان جون ر استش یک ماه و نیم پیش وقتی سارا اومد خونمون متوجه شدم رنگها رو می شناسه اما تو بلد نیستی یه کم باهات کار کردم ولی خوب راه نیفتادی فقط دو رنگ سبز و سیاه رو خوب یادگرفتی دست به دامن مامان جون شدم که :مامان شما که اوقات بیشتری رو با پسرم میگذرونی باهاش رنگها رو کار کن  مامان خوبم اینقدر باهات کار کرده بود که دوروزه اکثر رنگها رو شناختی سبز زرد آبی قرمز نارنجی سفید سیاه صورتی و گاهی مواقع هم بنفش رو می شناسی ...
27 دی 1391

کاش من دختر می بودم

امروز گفتی مامان کاش من دختر می بودم گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتی آخه کارا رو انجام می کردم گفتم چه کاری ؟ گفتی نیوان (لیوان )و استکان انجام می کردم راستی دیروز مامان جون و باباجون خاله خاطره اومدن خونمون اینقدر خوشحال بودی که نمی دونستی چیکار کنی و تا شب نخوابیدی هر وقت هم می اومدن برن خونه می گفتی   نرید خونه من دوس دارم یکی باهام بازی کنه !!!!!!!!! ...
22 دی 1391

اشعار /یک سوره از قرآن

دوماهی میشه که این 15 شعر رو کامل یادگرفتی و اکثر مواقع موقع خواب باهم می خونیمشون توپ قلقلی یه ماهی و یه اردک سلام صبح به خیر اتل متل گریه نکن زارزار تپلویم تپلو خرگوش من چه نازه میوه نخور نشسته رفتم لب رودخونه (از یکسال و نیم اینو بلد بودی) یه هزاری آهویی دارم خوشکله تاب تاب گنجشک اشی مشی پاییزه پاییزه هواپیما  البته شعر حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو رو هم می تونم بگم بجز یکی دوجاش درست از حفظ می خونی    تازه یه سوره هم بلدی اما خوندنت ناقصه  ؟؟؟   بسم الله الرحمن ال...
19 دی 1391

ادامه لغات انگلیسی/چرا خانم دکتر مغازشو بسته؟

تا امروز این لغات هم به فرهنگ لغت انگلیسیت اضافه کردی و دامنه لغاتت رو به حدود 50 کلمه رسوندی آفرین برتو گلم لطفا please درخت tree قابلمه pot زرافه Giraffe گورخر zebra بابا father مامان  mother گاز gas والسلام fiinish اتاق room خونه home   ر استی روز یکشنبه چون  تب داشتی بردمت پیش متخصص اطفال که مردبود اولش کلی ناز کردی که من نمیام اما بعدش راضی شدی وقتی داخل مطب رفتیم  کاملا آروم نشستی و آقای دکتر هم معاینه ت کرد وکلی هم ازت خوشش اومد یه کم عفونت گلو داشتی وقتی از داخل مطب آوردمت بیرون گفتی ...
19 دی 1391