چرا؟ چرا؟ چرا؟

این روزها با چراهات منو دیوونه کردی بعضی وقتا دیگه نمی دونم

چی جوابتو بدم مثلا می پرسی

چرا باید در این ظرف رو ببندیم؟

میگم برای اینکه مگس نیفته توش

میگی چرا مگس می افته توش ؟

میگم آخه مگس علاقه به غذاهایی داره که درشون بازه .

میگی چرا؟

میگم چون خودش نمی تونه غذا درست نمی کنه و ازغذاهای دیگران

که درش بازمونده استفاده می کنه

میگی خب بذار بخوره

میگم نمیشه

میگی چرا ؟

میگم آخه دست و پاهاش کثیفه

میگی چرا؟

میگم آخه دستها و پاهاشو نمی شوره

بازم میگی چرا؟

میگم چون نمی تونه دست و پاهاشو بشوره

باز میگی چرا؟

واااااااااااااااااااااااااای  یکی به دادم برسه دیوونه شدم از این همه چرا

یا می پرسی چرا من خواهر ندارم

میگم آخه عزیزم همین تو یکی برا مامانئ و بابا کافی هستی خدا نگهت داره .

میگی نه من خواهر دارم (می ری و عروسکت که اسمش رو خودت کیاناگذاشتی میاری )

و

میگی  چرا کیانا بزرگ نشده ؟

میگم چون غذا خوب نخورده

میگی چرا غذا نخورده؟

میگم دختر به حرفی نیست

میگی چرا به حرف نیست ؟

میگم نمی دونم

میگی چرا نمی دونی

واااای خدا دیوونه شدم از این همه چراااااااااااااااااااااااا

چند روز پیش پرسیدی مامان چرا باید پسرا موتور سوار بشن ولی دخترا گوشوار داشته باشن ؟؟

گفتم خب چون پسرا بزرگ که شدن مرد میشن و دخترا مامان

گفتی چرا مرد میشن ؟

گفتم خب غذا می خورن بزرگ میشن مرد میشن بابا میشن

گفتی من نمی خوام بابا باشم می خوام مامان باشم

گفتم خب مامان باش

گفتی چرا شما مامان هستی ولی گوشوار نداری ؟؟

گفتم عزیزم خودت وقتی کوچیک بودی زیاد دست به گوشم زدی و قفلش گم شد

گفتی چرا دست زدم به گوشت که گم بشه ؟

گفتم عاشق گرفتن گوش این و اون هستی

گفتی چرا؟

واقعا نمی دونم دیگه چی جوابتو بدم با چراهات بعضی وقتها به بن بست می رسم