برای مینا چی نوشته ؟؟
امشب داشتیم با مامان جون و خاطره و نجمه آگهی های ترحیم روزنامه عصر شهرمونو می خوندیم که یه دفعه تو دراومدی و گفتی مامان پس برای مینا کجا نوشته ؟؟؟؟؟؟؟ همه مون بهت زده نگاهت کردیم و متعجب از اینکه تو از کجا فهمیدی ما داریم آگهی ترحیم می خونیم !!!!! چون مینا پرنده کوچیکی بود که دوست بابا برات آورده بود و بعد از چندین روز توی قفس مرد وقتی پرسیدی مینا کجاست ؟؟ بهت گفتم رفته پیش خدا . حالا تو تشخیص داده بودی که مینا مرده و آگهی ترحیم می خواد و این جای بسی تعجب بود برای همه مون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامان
19:54
امروز چندمه؟؟؟ امروز چه روزیه ؟؟؟ نه مامان به تنهایی نه بابا به تنهایی
یکی دو هفته ای میشه که مرتب می پرسی مامان امروز چندمه ؟؟ مامان امروز چه روزیه ؟؟؟؟؟؟؟ مامان الان ظهره یا شبه ؟؟؟؟ فدات بشم نمی دونم چرا اینقدر دنبال زمانی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! راستی امروز ظهر می خواستی بخوابی بابا توی آشپزخونه بعداز نهار همونجا دراز کشید و من اومدم پیش مامان جون اینا توی نشیمن خوابیدم ازبس بالشتت رو برداشتی و چند دقیقه رفتی پیش بابا و چند دقیقه اومدی پیش من . دلم برات سوخت منم اومدم توی آشپزخونه آخه به بابا می گفتی می خوام برم پیش مامانم پیش منم که می اومدی می گفتی می خوام برم پیش بابام وقتی منم اومدم پیش شما خوشح...
نویسنده :
مامان
22:40
دلنگرانی های من
توی این سه روز اول مهر به من خیلی سخت گذشت آخه مامان خوبم مسافرته و من نمی دونستم تو رو به کی بسپارم و با خیال راحت برم مدرسه خدایا مامان خوبم رو همیشه در پناه خودت سالم و سلامت حفظ کن. آمین . امروز که دیگه 8 ساعت کامل کلاس داشتم مونده بودم چیکارت کنم صبح با هزار دلنگرانی سپردمت به بابا البته تو خواب بودی صبح زود با وجود اینکه به خاطر شکستگی دست مادر بابایی تا یک نیمه شب توی بیمارستان بودیم از ساعت5 بیدار شدم برات لقمه گرفتم ، پسته پوست کندم، میوه شستم، پیراهنتو اتو کردم ، لباس توی کیفت گذاشتم ، برات شیر گرم کردم و توی شیشه ریختم (هنوز شیر رو ت...
نویسنده :
مامان
17:25
اولین روز مهد کودک / من از کرم نمی ترسم
امروز بردمت مهد تا برای فردا آمادگی پیدا کنی که منم گرفتار نشم خیلی خوب کنار اومدی و رفتی توی کلاس مشغول بازی شدی چند دقیقه بعدش دیدم آرومی به خانم مدیر گفتم من برم آتلیه عکسهاشو بگیرم و در ضمن گاز روهم که غذا روش بود خاموش کنم بنده خدا گفت شما برو فعلا که آرومه همین که رسیدم خونه زیر گازو خاموش کردم اومدم از خونه برم بیرون سوار ماشین بشم که متوجه شدم گوشیم توی ماشینه و داره زنگ می خوره دلم ریخت وقتی جواب دادم خاله مریم (یکی از مربی های مهد) گفت خودتونو برسونید که نمی تونیم آرومش کنیم نمی دونم چطورخودمو رسوندم فقط همینو بگم که بین راه برای چند لحظه ذهنم هنگ ...
نویسنده :
مامان
18:23
عکسهای آبتین در سرزمین ایرانیان
این عکسها روز سه شنبه 18/4/92 در سرزمین ایرانیان مرکز خلیج فارس گرفته شدن ...
نویسنده :
مامان
18:23
رفتن به مهد کودک /بیابریم یه جای دوری /دوستی خاله خرسه
روز دوشنبه 25/6/92 با هم رفتیم مهد تا مراحل ثبت نامت رو انجام بدیم حیلی خوشت اومده بود گاهی وقتا منو رها می کردی و می رفتی قاطی بچه هایی که جهت آمادگی برای اول مهر اومده بودن تا یاد بگیرن مامان هاشونو رها کنن اینقدر خوشت اومده بود که دلت نمی خواست از مهد بیای بیرون به هزار مکافات آوردمت بیرون ولی کلی بین راه گریه کردی امروز بهم گفتی مامان بیا بریم یه جای دوری گفتم مامان کجا بریم گفتی مثلا بریم فرودگاه یا بریم خلیج فارس یا...
نویسنده :
مامان
18:26