اولین روز مهد کودک / من از کرم نمی ترسم
امروز بردمت مهد تا برای فردا آمادگی پیدا کنی که منم گرفتار نشم
خیلی خوب کنار اومدی و رفتی توی کلاس مشغول بازی شدی
چند دقیقه بعدش دیدم آرومی به خانم مدیر گفتم من برم آتلیه
عکسهاشو بگیرم و در ضمن گاز روهم که غذا روش بود خاموش
کنم بنده خدا گفت شما برو فعلا که آرومه همین که رسیدم خونه
زیر گازو خاموش کردم اومدم از خونه برم بیرون سوار ماشین بشم
که متوجه شدم گوشیم توی ماشینه و داره زنگ می خوره
دلم ریخت
وقتی جواب دادم خاله مریم (یکی از مربی های مهد)
گفت خودتونو برسونید که نمی تونیم آرومش کنیم
نمی دونم چطورخودمو رسوندم فقط همینو بگم که بین راه برای
چند لحظه ذهنم هنگ کرد و نتونستم راه مهد رو پیدا کنم
نمی دونستم کدوم طرفی بپیچم
وقتی رسیدم صدات تا توی کوچه مهد می اومد
هول هولکی پریدم داخل مهد بغل یکی از مربی ها (خاله مریم )
بودی همین که منو دیدی چنان کولی بازی در آوردی و توی سرو
صورت من بیچاره جلوی همه زدی که همه تعجب کردن
چند دقیقه بعدش آروم شدی
ولی هرکار می کردم حاضر نبودی بیای خونه و می گفتی همین جا
بمونیم خلاصه همه بچه ها رو فرستادیم خونه و آخر همه خودمون
اومدیم
بین راه هم بهانه کباب گرفتی رفتیم تالار برات غذا بگیرم
ازبس گرسنه بودی می گفتی من همینطوری می خورم نمی خواد بپزه
بالاخره غذا رو گرفتیم و اومدیم خونه
بلافاصله بعد از غذا خوابت برد اما
هنوز توی خواب هق هق می کردی بمیرم برات نباید برای اون چند لحظه
تنهات می ذاشتم
امشب توی حیاط خونه مامان جون یه کرم که بعدا پروانه میشه پیدا کردیم
اولش ازش می ترسیدی اما بعدش خیلی راحت اونو توی دستات می گرفتی
و می گفتی دوستش دارم نازه !!!!!!!!!!!!!!!!