محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

دور کلاش آبی

10/8/92 ا مروزاین شعر رو با اصرار می خوندی  اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نه شیر داره نه پستون   گاوشو بردن هندستون یک زن کردی بستون اسمشو بذار خاله قزی دور کلاش آبی خوندی اما اصرار داشتی  قسمت دور کلاش قرمزی رو بگی  دور کلاش آبی ...
10 آبان 1392

ماجرای امروز

موضوع : گزارش عملکرد آبتین خان حین رفتن مامان به مدرسه تاریخ : 28/7/92 ساعت : 6 صبح امروز ساعت 6 صبح طبق استرسی که 3 سال و اندی است دامنت روگرفته بیدارشدی اولش ازتوی اتاق صدا زدی مامان جون بعد دویدی سمت آشپزخونه چون طبق عادت هرصبح که من مدرسه ام معمولا مامان جون رو صدا می زنی خلاصه کلی تحویلت گرفتم ازم پرسیدی امروز تعطیلی؟؟؟؟؟ گفتم نه مامان گفتی دوست ندارم بری مدرسه کلی ارشادت کردم فایده نداشت شروع کردی به بهانه گیری رفتی و خمیربازیهاتو آوردی و گفتی شکل شیر برام درست کن شکل جوجه عصبانی و شکل خرس پاندا و جوجه تیغی و هزار ...
28 مهر 1392

برقها رو روشن کنید تا بره/من تو فکرم چرا 3 تا نیستیم

عزیزم دیشب حدودهای نیمه شب بود که ازخواب بیدارشدی و ماروهم بیدار کردی اولش مرتب می گفتی مامان برقهارو روشن کن تا اون مَرده بره وقتی بابا برق رو روشن کرد دیگه نمی ذاشتی بخوابیم مرتب از خوابی که دیده بودی برامون می گفتی و چنین تعریف کردی : یه مَرده سفید اومد من با کارد اینطوری زدمش (ژستشم می گرفتی) بعد مَرده افتاد روی من . می خواستم بگم بابا مامان نشد اونقدر این خواب رو تعریف کردی که من خوابم برد اما خداروشکر بابا رو نذاشته بودی بخوابه و تنها نبودی وقتی صبح خیلی زوذ بیدارشدم دیدم چنان تو بغل بابا خوابیدی که نگوو نپرس جای بسی تعج...
27 مهر 1392

چرا هرکی یه اسمی داره؟؟؟؟؟

امروز ازم پرسیدی مامان چرا هرکی یه اسمی داره ؟؟؟؟؟؟مثلا توی بن تن (علاقه شدیدی به سی دی های بن تن داری ) هر موجودی یه اسم داره !!!!!!!!!!! گفتم خب مامان برای اینکه بشه آدمها رو صدا زد مثلا اگه همه اسمشون آبتین باشه بعد من یه جای شلوغ  صدا بزنم آبتین همه برمی گردن می گن بله درجوابم گفتی ولی من دوست دارم اسمم جت نی باشه منظورت یکی از موجودهای سی دی بن تن هست که در واقع اسمش گِت نی هست ولی شما بهش می گی می گی جت نی         چندروزه که دوتایی سرمای بدی خوردیم ازاونجایی که به لطف کادر اجرایی مدرسه مون برنامه من امسال افتضاحه امروز هم...
21 مهر 1392

کتاب قصه ای که زنا توش باشن رو دوست ندارم

امروز از مدرسه که اومدم بهانه جایزه ازم گرفتی منم یه کتاب رنگ آمیزی که از قبل توسط بابا خریداری شده بود رو بهت دادم اولش کلی خوشحال شدی و شروع کردی به رنگ آمیزیصفحه اولش اما بعد از یه کم رنگ کردن به صفحه بعدی که رسیدی شکل سیندرلاو میکی ماوس و شنل قرمزی و خلاصه دختر توش بود شروع کردی به بهانه گرفتن و گریه کردن که من این کتاب رو نمی خوام من کتابی که توش زنا باشن رو دوست ندارم من کتابی می خوام که توش حیوون میمون باشه !!!!!!!!!!!!!!!!! ...
21 مهر 1392

هدیه روز کودک

عزیزم دیروز بابا به مناسبت روز کودک برات رنگ انگشتی خریده بود اینقدر عاشقش شده بودی که حاضر نبودی ناهار بخوری اینم عکس نقاشی هات با رنگهای انگشتی               دیشب هم تب داشتی چون سرما خوردی ازبس هی پیشاپیش گفتی من سرما خوردم منم ببر دکتر عاقبت سرما خوردی (نسبت به خاله خاطره که سرمای بدی خورده بود و بردیمش دکتر حسودی می کردی آخرش هم سرما رو خوردی ) نصفه شبی بیدار شده بودی می گفتی مامان شبه ؟چقدر طولانیه !!!!!!!!! بمیرم برات هی بیدار می شدی و می خوابیدی اما صبح نمی شد راستش اول شب هم خوابیدی آخه بعدارظهرش از عشق ر...
19 مهر 1392