محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

مامانی گریه نکن

1390/5/7 3:23
نویسنده : مامان
266 بازدید
اشتراک گذاری

امروژ تاژه مامانی فهمید که من دیروژ اژ در آشپش خونه ژمین نخودم و اژ توی ماشین بابایی آلادم (افتادم) پائین آخه شیطونی تردم  (کردم ) و از شیشه ته(که)باژ بود و بابایی اژش تافل (غافل) شده بودشرک کشیدم که آلادم(افتادم)  دیروژ به مامانی ندفتیم (نگفتیم)  که شکته نتنه (نکنه)وقتی امروژ شر نادار (ناهار) بابایی به مامانی که اشرار داشت توژیح (توضیح ) بده من تتوری (چطوری ) آلادم  موژو (موضوع) رو دفت (گفت) مامانی فتط (فقط ) جیک (جیغ ) می ژد و تو شر و شورتش (سر و صورتش ) مِی ژد  که خدا خدا خدا تتد(چقدر) رحم بچه م تردی (کردی) و دریه (گریه)می ترد دیده (دیگه )بابایی هم منو درفت (گرفت) تو بدل (بغل ) و همراش دریه کرد که  شدای دنگ (زنگ ) در توچه (کوچه ) اومد و  خاله فریبا با دخمل توچولوش (کوچولوش ) سارا اومدن احوال پرشی من خدا را شکر ته (که) اومدن والا خدا می دونه ته (چه) بلایی شر بابایی می اومد آخه ما مشل (مثل) دوتا مرد به هم کول (قول ) داده بودیم     به مامانی ندیم (نگیم ) من ته دوری (چه جور) آلادم (افتادم) اما مامانی خیلی پیله شد و ما لو دفتیم (رفتیم ) وقتی مامانی دریه (گریه ) می ترد(می کرد ) من بهش می دفتم تیه تیه (چیه چیه) و اشکاشو دشت می ژدم مامانی دریه نتن (مامانی گریه نکن) خدا منو دوش داشت نجاتم داد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آرتین خان
7 مرداد 90 18:23
ماشالا آبتین جون چقدر باهوشه حواسش جمع همه چی هست
نازنین نرگس نفس مامان
8 مرداد 90 1:49
مامانی گریه نکن خدا رحم کرده خدا رو شکر کن الهی بلا نبینی هیچ وقت که مامان مهربونت غصه نخوره
sara
8 مرداد 90 22:50
آبتين گلي خدارا شكر هيچطوريت نشد انشاءاله بلا نبيني