بازم حادثه
امروزم وقتی مامانی منو گذاشته بود واسه بابایی و دفته (رفته) بود اشتخ(استخر)من دفتم دم در آشپش خونه و ایشتادم اما نتونشتم خودمو کنترل کنم و اتادم (افتادم)چه بد ژمین خوردم با شورت (صورت) اتادم (افتادم) سرم کلی ژخمی شد و خون اومد بابایی فقط می دف(می گفت) یا ابوالفژل (ابوالفضل) منم کلی دریه(گریه ) کردم بابایی که رنگ به رو نداشت منو برد خونه ی مامان جونم و ژنگ ژد به مامانی که بیاد اوندا(اونجا)وقتی مامانی اومد من تو خواب حق حق می ژدم مامانی از طرژ(طرز) نششتن بابایی و رنگ چشماش و حالت شورت(صورت ) مامان جون فهمید برام اتفاقی افتاده و بلافاصله چون بابایی سابقه ش تو ژمین ژدن من خلاب (خراب ) بود سوال کرد ژمین ژدیش ؟؟؟ بابایی با سر دفت(گفت) آره مامانی نداهی (نگاهی) تو شورتم (صورتم ) کرد و وقتی زخما رو دید اینکدر(اینقدر) دریه کرد که من از صدای گلیه هاش بیدا شدم و شروع کردم به دریه بابایی می دف بریم ازش عکش (عکس ) بدیریم (بگیریم )اما مامانی می دف با عکش که معلوم نمی شه ضربه مغژی شده یا نه بای شی تی اشکن بشه دیگه نژدیک بود شر (سر) ژمین خودن من دبا(دعوا) بشه که مامان جونم تمومش ترد(کرد ) و دف (گفت) بگین خدا رو شکر همین