خاطره بد
روز شنبه یادگرفته بودم مثل مامانی لباشامو بنداژم تو لباششویی خودم اینم شاهکارم
دیروز از صبح که بیدارشدم مامانی هی به بابایی گفت زیر چشمای بچم گود افتاده چیکار کنیم بابایی هم که تازه تعطیلیش شروع شده و بیکار بود گفت بریم دتر(دکتر) رفتیم پیش دتر خودم آقای دتر فتح پور برام آدایش (آزمایش) خون و جیش و پی پی نوشت رفتیم توی بخش اطفال بیمارستان تا ازم خون بگیرن بابایی می گفت اونا وارد ترن اما مامانی به خاطر خاطتات (خاطرات) بدی که بابت بستری من اونجا داشت نیومد تو بخش آخر کار اومد که دیگه تموم شده بود و من و بابایی در حال بیرون اومدن از اتاق خونگیری بودیم مامانی می دفت(می گفت ) دلم شف(ضعف ) می ره وقتی اینجا میام خلاصه خون دادم و اومدیم دو روز دیگه آزمایشو می دن می بریم برا دتر فتح پور ببینه من چمه
دیشبم با بابایی رفتیم ماشینو بندین (بنزین )بدنیم (بزنیم )
اولش رفتیم یه مغاده که مبل و تخت داشت من لم دادم رو یه مبل و پایین نیومدم تا نیم شاعت بابایی و مامانی همیندوری (همینجوری) وایشاده بودن کلی هم برا خودم رو مبله ژشت گرفتم و حاضر نبودم بیام پایین
به زور منو آوردن پایینو بردن مغاده روبرو که اشمش کلبه هوش بود اوندا (اونجا) یه تتاب (کتاب )حیوانات و یه اباتاتا (اسباب بازی) خریدم که اشمش لوله های هوش بود اوندا هم کلی صدا دادم نه اینکه دریه(گریه) کنما همش برا خودم آواژ خوندم و مغاده رو شرم بود می رفتم می اومدم
بندین (بنزین) که ددیم(زدیم )اتفاقی رفتیم پات (پارک) بابایی منو شپرد به دختر دوشتش که اتفاقی دیدیمشون اما اون نمی دونشت که من بلد نیشتم شرشره بخورم ، روی شرشره منو نشوند و ولم کرد مامانی اگه پشت شرمون نیومده بود گردنم خورد می شد مامانی توی پات (پارک ) جیغ می زد و بابا رو صدا می کرد پات (پارک) رو شر مامانی بود و جیک (جیغ ) می زد اما تو هوا همون دخترخانم از پشت شر لباشمو درفت (گرفت ) و مامانی پاهامو
به خیر گذشت
اما دیده(دیگه ) می ترشیدم شوار شرشره بشم و تا شرشره می دیدم دریه ( گریه) می دردم (می کردم)