محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

آبتین و خروج تنهایی از خونه

1392/11/17 18:08
نویسنده : مامان
873 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ظهر 16/11/92 وقتی من از مدرسه اومدم خونه ساعت 2 بعدازظهر بود

داشتم از گشنگی ضعف می کردم تو درو برام باز کردی و گفتی مامان گشنته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم آره

گفتی منم گشنم بود برنج با گوشت خوردم تو هم بیا بخور همینکه اومدم توی

خونه بنده خدا مامان جون سفره رو انداخته بود و منتظر من بود . تا نشستم

مامان جون گفت بگم امروز آبتین چیکار کرده !!!!!!!!!!!!!!!

همه مون گفتیم بگو

مامان جون گفت امروز من چند لحظه رفتم توی حیاط و آبتین جون وقتی دیده

از مامان جون خبری نیست با اجازه خود ترسوش در کوچه ی  دوم  مامان جون

اینا رو باز می کنه و برای خودش سراسیمه می ره توی کوچه وقتی مامان جون

میاد توی خونه می بینه جا تره و بچه نیست

خلاصه مامان جون وقتی نگاه می کنه می بینه در خونه بازه  میاد سمت کوچه

و شما رو آخر کوچه پیدا می کنه

یه آقایی هم تو رو توی کوچه می بینه بهت می گه خونتون کجاست ؟؟ بهش

می گی خونمون اینجاست  اون آقا رد می شه و میره و مامان جون می رسه و

میارتت خونه حالا خودت تعریف می کنی و می گی آقا هِ دزد بود بهم گفت بیا بریم

برات بادکنک بخرم امان از دست تو !!!!!!!!!!!!!!

ما در عجبیم که تو چطور رفتی  توی کوچه اونم تنهایی و جرات کردی تا آخر کوچه

بری !!!!!!!!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فافا
23 بهمن 92 15:43
خدارو شکر که این دفعه از بیمای آبتین جان چیزی ننوشتین و معلومه حالش خوبه که برنج و گوشت هم خورده چند روز پیش من واسه دو دقیقه تو خیابون دخترمو گم کردم خواستم دیونه بشم.خوبه که خودتون خونه نبودین.خیلی ترس داره بچهات رو گم کنی