من ماشین پلیس سوار شدم
امشب دوست بابا شیفت بود و تو و بابا هم رفتید و سوار ماشین پلیس شدید
جزء اولین دفعاتی بود که من رو رها کردی و با بابا رفتی
وقتی اومدی بهت خیلی خوش گذشته بود کلی از دستبند و تفنگ پلیس برام
گفتی
هرچی گشتم دوربین رو پیدا کنم ازت عکس بندازیم پیداش نکردم
امشب از من می پرسی مامان من از چی می ترسم ؟؟؟؟
می گم مامان تو از هیچی نمی ترسی ماشا ءا.. مرد شدی
کم نمیاری و با قداست بیشتری می گی مامان من از چی می ترسم
گفتم از گرگ گفتی بچه اون پلیسه از شیر می ترسه
راستی عصر روز 17/11/92 هم راضی شدی من رو توی ماشین تنها
بذاری و با بابا بری مغازه وقتی برگشتی یه دونه کتاب قصه خریده
بودی اما به محض نشستن شروع کردی به گریه کردن که من
مداد رنگی ندارم رنگ کنم بابا که تازه متوجه بهانه های بی
جای تو شده بود و فهمید که من چی می کشم ازدست
تو، پادرمیونی کردو گفت مغازه بعدی برات می خرم
دوباره راضی شدی با بابا بری مغازه و ایندفعه
بایه جعبه پاستل به قول قدیمای خودمون
مدادشمعی و یه دایناسور بزرگ بر
گشتی کلی خوشحال بودی
دایناسـورت عالی بود
منم بادیدنش کلی
ذوق زده
شدم