محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

رفتن به کوچه

1391/3/7 3:14
نویسنده : مامان
480 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا که مامانی مشغول درس خوندنه تا چشم منو دور میبینی یا پای شیر آبی توی حیاط آب بازی می کنی یا در کوچه رو باز می کنی و میری بیرون چند روز پیش رفته بودی توی حیاط شیر آبی رو که دیگه واردی باز کنی باز کرده بودی و سطلی زیر شیر آبی گذاشته بودی بعد از اینکه سطل پر میشد می رفتی و خالیش می کردی اونور کوچه (در حیاط رو هم کامل باز گذاشته بودی ) کلی از این کارت تعجب کردیم چقدر خدا بهت رحم کرده بود آخه خونمون به خیابون خیلی نزدیکه و رفت و آمد توی کوچه هم زیاده

گاهی وقتا هم چرخت رو می بری توی کوچه و بازی می کنی

    

                        

خدا نکنه جایی دوچرخه ببینی والا کارمون زاره مرتب گریه می کنی و اشک می ریزی و دوچرخه می خوای

                                                      

 

راستی دیروز دوباره با مامانی رفتی مدرسه بمیرم صبح زود از توی خواب ناز بیدارت کردم و گفتم مامان بریم مدرسه توی خواب و بیداری بودی که گفتی آیه بییم پیش مدشه (آره بریم پیش مدرسه)

                                                

بهت خوش گذشت بخصوص که من بیچاره  مجبور شدم برا تعویض پوشکت بیارمت خونه و بعد از استحمام  دوباره برگردیم مدرسه توی مدرسه با تخته وایت برد سرتو گرم کردم کلی برا خودت نقاشی کردی و پاک کردی اما دلت می خواست بریم توی کلاسهایی که تخته سیاه بود ولی با هزار کلک موفق شدم زیرش در برم روی کاغذ هم کلی خط خطی کردی و هی گفتی ای دیخته  (این درخته) ای ماماجونه (این مامان جونه) ای ماشین بوژوگه (این ماشین بزرگه ) و.........

                     

برا همکارام شعر رفتم لب رودخونه رو که دیگه کامل بلدی خوندی و سرشونو گرم کردی

                                

فقط طرفهای ساعت 12 بود که دیگه حوصله ت سر رفته بود و هی می گفتی بییم خونه بییم خونه با اینترنت و عکس به قول خودت موتو پیش (موتور پرش) و ماشی بوژگ (ماشین بزرگ و تلی لی (تریلی ) تا 12:30 نگهت داشتم بعدش مامان خوبم زنگ زد و چون می دونست ما طبق معمول ناهار نداریم دعوتمون کرد بریم ناهار خونشون رفتیم و ناهارت رو خوردی و برگشتیمو دوتایی یه خواب درست و حسابی کردیم

                                                   

بابایی عصر از ماموریت برگشت و برات مثل همیشه که برمیگرده و دست پر میاد یه تفنگ آب پاش خریده بود تا بابایی رو دم در دیدی گفتی چی خییدی ؟(چی خریدی؟)

                        

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)