محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

ای کی یو سان

1391/1/12 0:52
نویسنده : مامان
466 بازدید
اشتراک گذاری

 امروزعصر وقتی توی خواب ناز بودی  من رفتم تا با کمک مامان جون،  باباجون رو از بخش دیالیز بیمارستان ببریم خونه آخه بنده خدا باباجون باید هفته ای سه بار اونم هر بار 4 ساعت دیالیز بشه خلاصه تا من رفتم و اومدم خونه پیش شما دیدم جا تره و بچه نیست  به بابا هر چی زنگ زد تماس رو، رد می کرد دلم به شور افتاد کلی خیابونا رو گشتم  از جلو ی خونه ی نه نه جون و عمه هم رد شدم تا خیالم راحت بشه که اونجایی اما هیچ اثری از ماشین بابا نبود آخر سر دست از پا درازتر رفتم خونه ی مامان جون به سر کوچه که رسیدم ماشین بابا رو دیدم خوشحال شدم و اومدم خونه ی مامان جون  که یه دفعه دیدم تو با خوشحالی دویدی جلوم اما من  با دیدنت خشکم زد ..........از اون همه موی قشنگ روی سرت دیگه هیچ خبری نبود بابا برده بودت آرایشگاه و بدون مشورت با من  همه ی موهای نازت رو با کمک آرایشگر ماشین کرده بود خیلی غصه م گرفت اما یه جورایی بامزه شدی به نظرم شدی شبیه ای کی یو سان فعلا که موبایلم  دو سه روزه گم شده به محض پیدا شدنش یه عکس ازت میذارم تا ببینی چه شکلی شده بودی . وقتی ازت پرسیدم کی موهات رو کوتاه کرد گفتی علی از بابا پرسیدم بابا گفت هزار ماشاءا.. به بچه م من موقع خداحافظی به آرایشگره گفتم علی آقا دستتون درد نکنه و تو همین رو گرفته بودی و فهمیده بودی کی موهات رو اصلاح کرده .

 

بعداز اصلاح موهای سرت گاهی وقتا می گی آخی آبیت مو ندایه (آخی آبتین مو نداره) .

 

 

 

امشب هم منو بابا بعد از مدتها داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم که سرکار بازیت  گرفت و سواربر چرخ از اتاق می رفتی توی آشپزخونه و دوباره می اومدی توی اتاق تا می دیدی منو بابا سرگرم تلویزیونیم اول می اومدی  جلوی من و حالمو می گرفتی وصورت ماهت رو می آوردی جلو(مانع تلویزیون دیدنم می شدی) و می گفتی مانی بوش (یعنی مامانی بوسم کن) بعد می رفتی و صورتت رو می بردی سمت بابا و می گفتی بابا بوش بعد هم سوار بر چرخ می گفتی مانی باش خدافظی بکن (مامانی باهام خداحافظی کن) و برام دست تکون می دادی باید منم حتما برات دست تکون می دادم  بعد هم به بابا می گفتی بابا باش خدافظی بکن اگه یک لحظه حواسمون می رفت توی تلویزیون و یادمون می رفت برات دست تکون بدیم کلی قال و قول می کردی و خودت رو به گریه می زدی  تازه برا چند لحظه هم که می رفتی توی آشپزخونه کلی با صدای بلند از واژه تویینگ تویینگ  استفاده می کردی  این کلمه رو خودت اختراع کردی و اصلا معنی خاصی نداره خلاصه اینکه وقتی سریال چک برگشتی تموم شد من از بابایی پرسیدم چی شد ؟ بابا هم اعلام بی اطلاعی کرد آخه گل پسری اصلا نذاشت من و بابا بفهمیم اول و آخر این سریال چی شد!!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)