محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

برای باباجون دعا کنید

1390/12/26 3:11
نویسنده : مامان
679 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه21/12/90 باباجون صبح زود با آمبولانس راهی بیمارستان شد. باباجون از قبل مشکل قلبی داشت و یه دفعه ضربانش روز یکشنیه به 27 نزول کرد دکتر و همه ی پرستارهای بخش اتفاقات از باباجون قطع امید کردن آخه علاوه بر ضربان قلب پایین باباجون هر دو تا کلیه هاشم از دست داده بود دکتر می گفت فقط 5 درصد احتمال داره با ردکردن لوله ازطریق گردن و رفتن زیر دیالیز باباجون زنده بمونه جراحی که قرار بود برا باباجون لوله کار بزاره مرتب می گفت کار بیهوده می کنین اصلا این کارو نکنین دارین مریضتونو عذاب می دین و اون تا شب بیشتر با این ضربان زنده نمی مونه با هزار التماس به درگاه الهی باباجون رو فرستادیم برای گذاشتن لوله شرایط خیلی بدی بود خدا برا هیچ کس نیاره اون روز رو که بخوان تصمیم به این سختی بگیرن اما ما با امید به خدا با همون 5درصد احتمال زنده موندن اجازه کار گذاشتن لوله رو دادیم بابای خوبم بمیرم برات حالا که داشتی تازه از سختی ها آسوده می شدی این اتفاق برات افتاد خیلی سخت بود لحظه ای که باباجون تو بیمارستان بود و تو دم در بیمارستان تو بغل من بودی و گریه می کردی از بی خوابی اما کسی نبود بذارمت پیشش. پناهگاه امن هرروزت (خونه ی باباجون) خراب شده بود نه باباجون بود نه مامان جون البته اون روز مدرسه نرفتم و تو رو نگه داشتم می رفتم بیمارستان و می اومدم اما وضعیت باباجون هیچ تغییری نمی کرد و هیچ امیدی نبود بالاخره با هزاربارزنگ زدن به بابا تونستم بسپارمت به بابا و برم داخل بیمارستان البته صبح زودهم رفتم اما اونموقع تورو باخودم نبردم چون توی خواب ناز بودی و بابا پیشت موند اما ظهر نمی ذاشتی برم پیش بابام بابایی که این همه زحمت برام کشیده بود حالانمیتونستم برم پیشش وقتی سپردمت به بابا پر کشیدم و رسیدم سمت اتاق احیاقلبم داشت وامی ایستاد.باباجون بدون هیچ تغییر وضعیتی روی تخت آروم خوابیده بودبا ضربان قلب 27 ، BUN =90 و پتاسیمی که دستگاه به علت بالا بودن زیاد نمی تونست بخونتش .

دلم می خواست برم و ببوسمش اما کلی لوله و دستگاه بهش وصل بود پایین پاش نشستم مامانجونم از صبح اونجابودبه مامان جون گفتم چه خبر گفت هیچی فقط یه لحظه دستشو تکون داده خوشحال شدم و باباجون رو کامل زیر نظر گرفتم بعد از چند دقیقه احساس کردم پای باباجون تکون می خوره اول باورنکردم اما یه دفعه دیدم باباجون دستشو تکون داد و چشماشو باز کرد خوشحال شدم و دویدم سمتش آره چشماش بازبود اما دوباره بستشون بالاخره دکتر جراح اومد تا برا باباجون توی گردنش لوله کاربذاره  به دکتر گفتم آقای دکتر تو رو خدا بابام رو بی حس کنید درد نکشه فکرنکنین بیهوشه درد رو حس نمیکنه گفت خانوم ما بدون بی حسی این کارو نمی کنیم مطمئن باش دوباره رفتم به پرستار گفتم گفت مطمئن باشین همین که مشغول چیدن لباسهای باباجون بودن یه دفعه دراوج ناامیدی باباجون چشماشو دوباره باز کرد و سعی میکرد خودشو بلند کنه و روی تخت بشینه همه متعجب شده بودن و دکتر و پرستارها می خندیدن پسرعمه ی منم که پرستار بخش بود و برا باباجون سنگ تموم گذاشته بود مرتب می خندید و می گفت دائی دائی چی کار کردی ؟؟؟؟؟؟

مارو ازاتاق بیرون کردن و دکتر کارشو شروع کرد وقتی برگشتیم دوباره باباجون بیهوش بود دکتر می گفت کمای ناشی از جواب کردن کلیه هاست .از دکتر پرسیدم بابام حالا که چند لحظه به هوش اومد زنده می مونه ؟ گفت نمی دونم من فقط لوله رو کار گذاشتم از دکترش بپرسید رفتم و از پسر عمه م پرسیدم گفت فقط امیدمون یه کم بیشتر میشه اما ممکنه زیر دیالیز قلبش جواب نده امیواریم زیر دیالیز ضربانش افت نکنه تا تخت دیالیز خالی شدو رفتیم شد 2 یعدازظهر از 2 تا 4 مردیم و زنده شدیم و بالاخره ضربان بالا اومد و روی 55 ثابت شد خداروشکر بخیر گذشت برگشتیم بخش احیا و منتظر شدیم اما باباجون کاملا بیهوش بود ساعت 11 شب وقتی دوباره برگشتم باباجون به هوش اومده بود اما ازبس بهش دارو داده بودن فقط زبونش تو دهنش می چرخید و به قول قدیمی ها زبونش سنگین بود به پرستار گفتم چرا بابام زبونش سنگینه ؟گفت خداروشکر کنید با این همه داروئی که ما به باباتون دادیم بایدم زبونش سنگین باشه بچه های داروخونه فقط یکساعت داشتن داروهای مصرفی صبح امروز رو لیست می کردن برای حسابداری بعدم خندید و گفت مانیتور قلب باباتون امروز سه بار Flat شد و ایستاد اما ما به بچه های بخش می گفتیم بچه ها تورو خدا شوک بدین تنفس بدین شب عید خونوادش گناه دارن خلاصه آخر سر هم بهم گفت تاحالا این داروها و لوله ها رو به هرکی وصل کردیم  که شرایط بابای شمارو داشته تموم کرده ماشاءا.. باباتون قدرت بدنی بالایی داره که برگشت .

خداروشکر که خطر رفع شد اما متاسفانه باباجون هنوز بستری هست و تا الان 4 بار دیالیز شده اما BUN و کراتین خونش خیلی کم پایین اومده نمی دونم چی میشه امروز باباجون از یه نفر شنید که کلیه هاش دیگه کار نمی کنه خودشو کاملا باخته بود و می گفت نه نه کلیه هام کار میکنه اینا دروغ میگن تورو خدا برا باباجون دعا کنین همونطور که خدا عمرشو بر گردوند با این دیالیزها کلیه هاشم بهش برگردونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سارا
27 اسفند 90 17:25
صدیقه جون من با خوندن این پست فقط گریه کردم امیدوارم حضرت مشکل گشا هر چه زود تر دست شفا شو سر بابا تون بکشه