محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

همایش شیرخوارگان حسینی

1390/9/20 21:48
نویسنده : مامان
702 بازدید
اشتراک گذاری

لوژجمعه همایش شیل خوالگان حشینی بود مانی به بابا گفت منو ببله تا اونم بتونه یه تم دلش بخونه بلا همین بابا حاژر شد اما من نژاشتم لباش گلم تنم نُنَن  بابایی هم لباشامو بلداشت و منو تَلد ژیر پتو و بلد بیلون (تو پلانتژ اژافه تُنم که من اشلا حاژر نیشتم آل (کلاه) بپوشم یا لباش گلم تنم تُنم بلا همین منو می تتن ژیل پتو و تو این هوای شلد اژخونه می بلن بیلون ) خوب که با بابا وفتیم شرمونو انداختیم پانی و وفتیم تو مشلی که دیدیم ........... ای وای ..........همه با ماماناشون اومدن بابایی دشت اژپا دلاژتل بلگشت بیلون و ژنگ ژد به مانی و گفت باید خودت بیای مانی هم قبول تلد یه لوژ دیگه دلش نخونه و بژاله به حشاب من خلاشه با مانی وفتیم داخل محوطه اوندا لالایی می خوندن و همه بچه هاشونو بلده بودن بالا و مامانا گلیه می تَلدن مانی هم منو بلد بالا اما من یه تم تلشیدم اما بلام خیلی دالب بود اون همه بچه با لباش شبژ ناگفته نماند که منم با هژار متافات و تلت های(مکافات و کلک) بابا لباش شبژ پوشیدم و هی به مانی که آزم می پلشید بچه ها چی پوشیدن می گفتم اژ اینا(از اینا)

بعداژ ژهر هم دوباله مانی اولتیماتوم داد که منو بابا باید اژ خونه بلیم بیلون دوباله وفتم ژیل پتو و با بابایی وفتیم بیلون شب هم وفتیم خونه مادون مانی هم ته دلش طاقت نیاولده بود با یه ژرف غژا اومد اما غافل اژ اینته عمه مانی اژ شی یاژ اومده بود و شوهلش ته (که) ملد خیلی خوبی بود به تمت مادون به من یه دونه توتو  توی لوغن پخته بودن و داده بودن نوش جون  تنم 

اما بعدش باژیم گلفت و در حالی ته لوی تخته وایت بولد ح قاقا با مادیت دخا می تردم بابادون شر یه مشاله توتیت هی می گفت شَ تُن شَ تُن (صبر کن صبرکن) منم اینو تلده بودم تته تلامم و هی می گفتم شَ تُن شَ تُن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نفس طلایی
18 آذر 90 12:28
سلام عزیزم قبول باشه چه حس قشنگیه حضور تو جمع شیر خوارگان حسینی
نازنین نرگس نفس مامان
24 آذر 90 2:05
بازم یه درد مشترکه دیگه فکر کنم همه نی نی ها با هم بسیج شدن که ماها رو کچل کنن راستی قبول باشه کوچولو
مامان پارسا
30 دی 90 0:44