محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

این کجا و آن کجا ؟؟

1390/9/18 8:47
نویسنده : مامان
664 بازدید
اشتراک گذاری

دیروزبهانه صابون گرفته بودی و هی می گفتی شامو شامو و تا بهت ندادم آروم نگرفتی نمی دونم چرا اما تازگیها علاقه شدیدی به صابون پیدا کردی و به یکی دوتا صابونم رضایت نمی دی آخه گل پسری که از حموم بیزاره علاقه به صابون چرا؟ این کجا و آن کجا ؟

با باباتصمیم گرفتیم  ببریمت حموم اینقدر بد حمومی و از حموم فراری که موقع وول خوردنت از دست بابا یه لحظه لیزخوردی و نزدیک بود بیفتی اما بابا مثل همیشه خونسرد تو رو سریع گرفت من که قلبم وایساد و البته بعداز بیرون اومدن دیدم  یه خراش کوچیک دراثرسریع گرفتنت توسط بابا نزدیک چشمت ایجاد شده کلی دلم سوخت آخه هی تو حموم می گفتی بابا بابا می دیدی بابا اهمیت نمی ده می گفتی مانی مانی و جیغ می زدی و اجازه نمی دادی بشوریمت  و همین وول خوردنات باعث شد لیز بخوری البته خدا رو شکر که بخیر گذشت و اصلا زمین نخوردی دستت درد نکنه بابا که پسرمو زود گرفتی .

 امروزوقتی طلب شیر کردی بهت گفتم مامان عزیزم نی نی کوچولوها شیر می خورن تو دیگه بزرگ شدی مرد شدی شیر نخور یه دفعه با عصبانیت جوابم دادی آبیت توتولوئه آبیت توتولوئه (یعنی آبتین کوچولوهست )

وقتی من مشغول درس خوندن می شم میای و مثل من پاهاتو می زنی به دیوار میری یکی از کتابهای منو که ردیف کنار دیوار اتاق چیده شدن تا جلو چشمم باشن و آیینه دقم برمیداری و می گی مانی دش (یعنی مامانی اینجوری درس می خونه) خودت توی کتاب خط خطی می کنی زیه جزوه و کتاب سالم ندارم چقدر باالنضباط بودم اما حالا چی شدم !!!!!!کتابهاوجزوه هامو اگه کسی ببینه می گه عجب آدم بی اعتباری بااین همه بی انضباطی انار می خوری می ریزی رو جزوه هام غذا می خوری می ریزی دخاهم( خودکارهم) توشون می کشی خلاصه امتحانی بدم من که تا حالا نداده باشم مامانی که اینقدر اهل درس بود حالا ناچاره به دوازده رضایت بده چیکار کنم تو برام از همه چیز واجبتری عزیزم اینم یه مدل از کارهاته که داری ادای منو در میاری

              

              

راستشو بخوای وقتی به دنیا اومدی چون خیلی مریض احوال شدی نذر کردم  خوب که شدی چهل روز زیارت عاشورا برات بخونم یه محرم گذشت و من 30 روزشو خوندم اما یه روزشو فراموش کردم برا همین موکولش کردم به محرم سال بعد که میشد امسال امسال وقتی از اول محرم شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا تو هی می اومدی و مفاتیح رو از دستم در می آوردی بهت می گفتم قرآن مامانی رو بده می گفتی قانی مانی نه (قران مامانی نه)

تازه مفاتیح رو می بوسی و می گی آلا آلا  یعنی (الله الله) این بوسیدن قرآن رو مامان جون بهت یاد داده و چون موقع بوسیدن صلوات می فرسته تو به جای صلوات یاد گرفتی می گی آلا آلا

امشب علاقه شدیدی به گوشی من پیدا کرده بودی و فقط یه آهنگ از اشکان توش بود هی می گفتی اَشتا اَشتا (یعنی آهنگ اشکان رو برام بذار) من بیچاره هم بیخبرازهمه جا برات می زاشتم و گوشی رو میدادم دستت چون اگه گوشی رو نمیدادم به زور ازم می گرفتیش یه لحظه غافل شدم دیدم از اونور خط صدای کسی میاد خودتم گیج شده بودی و دویدی سمت من تو آشپزخونه بهت گفتم مامان به کی زنگ زدی و سراسیمه قطعش کردم  وقتی  گوشیمو چک کردم موجه شدم به یکی از همکارام که آقای باشخصیتی هستن زنگ زدی خیلی خجالت کشیدم و کلی با خودم کلنجار رفتم تا تصمیم گرفتم به ایشون زنگ بزنم و عذرخواهی کنم خیلی خجالت کشیدم بد موقع بود بهت گفتم مامان آبروریزی کردی جوابم دادی آباژی (یعنی آبروریزی) یکی از همکارام که اسمش افسانه هست اگه خودمم بهش زنگ بزنم دیگه جواب نمیده بنده خدا اسمش اولین اسم تو گوشیمه و از دست تو زار اومده از بس بهش زنگ زدی دیگه خودش میدونه و یا جواب نمیده یا قطعش میکنه برا همین اگه خودمم زنگ یزنم و کارش داشته باشم فکر میکنه تو هستی و جواب نمیده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)