محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

ولش کن

1390/8/27 2:42
نویسنده : مامان
496 بازدید
اشتراک گذاری

اژ لوژ عید غدیر خاله نَنش با دو تا دختلاش اژخلاشان جنوبی اومدن پیش ما وااااااااااااای من به دختل

بزرگش می گفتم آشینا (سارینا) و به دختل کوشیکه می گفتم آَنا(سنا)

متاشفانه آشینا شرمای بدی خولده بود و من نمی تونشتم نژدیکش بشم مان نمی ژاشت بلم نژدیکش تا

می لفتم داد می ژد منم که تاژگیها یاد گلفتم هی می گفتم مامان دَبا، مامان دَبا (مامان دعوا )

خلاشه اینکه حالا دیگه من مهلبون شده بودم و اَنا رو اشلن نمی ژدم اما اون بد اخلاق شده بود و منو

می ژد من ناژش می کلدم اما اون دشتمو پش میژد فکل کنم اشر (اثر ) کتک هایی که شری قبل بهش

 ژدم هنوژ تو خاطرش مونده بود و بلا همین دیگه ناژهامو قبول نداشت و دشتمو پش میژد

کلی با عمو باژی کلدم وقتی مان که منتژر بود چهارشنبه هم تعطیل بشه که نشدو مجبول شد دشت اژ

پا دراژتر بله مشه عمو (بابای سارینا و سنا ) به جای مامان جون اژ من مواژبت کلد عمو منو خیلی دوشت

داشت و تا منو می دید می گفت الهی الهی الهی امشب هم اونا دوباله بلگشتن خلاشان جنوبی

رابطم با خاله نَنِش عالی شده بود البته گاهی وقتا دندونم می گلفت و من که تاژگیها یاد گلفتم هرجائیم

دد گلفت بگم دَد ، دَد  همش می گفتم مان دَد، مان دَد  (مامان درد )

وقتی خاله ننش می گفت خواهر ولش کن منم می گفتم وِلش دِ ولش دِ

تاژه هر وقت بابا اژیتم میکنه به اونم میگم ابی ولش دِ ولش دِ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مهنا
1 آذر 90 15:50
عزیزم فدات شم قربون حرف زدنت برم مامان دبا
مامان نفس طلایی
11 آذر 90 15:51