محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

واکسن 18 ماهگی

1390/8/15 10:57
نویسنده : مامان
501 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آبتین جونم واکسن 18 ماهگیش رو با ده روز تاخیر زد بمیرم برات مامانی که من نتونستم مثل واکسن یک سالگی همراهیت کنم آخه مدرسه بودم و مامان جون جای من زحمت واکسن زدنت رو همراه با بابایی کشیدن امروز وقتی از مدرسه زنگ زدم به بابایی گوشیشو جواب نداد داشتم خدا خدا می کردم و می گفتم حتما مشغول تزریق واکسن هستن که جواب نداد که یه دفعه  بابایی زنگ زد و  گفت هنوز برات واکسن رو نزدن و خانمی که توی مرکز بهداشت بود گوشی رو گرفت و باهام راجع به نحوه ی از شیر گرفتن تو از همین حالا یه کم توضیح داد که یه دفعه از شیر نگیرمت تا رو ی روحیه ت  اثر نذاره خلاصه ظهر که اومدم دنبالت خونه ی مامان جون خواب بودی و هنوز داشتی هق هق می کردی عزیزم بعد از گرفتن اطلاعات کامل بعد از ظهر برات می نویسم که موقع واکسن زدن چیکار کردی

مامان جون می گفت خیلی گریه کردی و نمی ذاشتی قد و وزن و دور سرت رو اندازه بزنن و بابا داشته هی ناز می کشیده که یکی از خانمهای بهداشتی به بابا گفته آقا شمابرو بیرون ما خودمون می دونیم چیکار کنیم با هزار مکافات قدت شده 83

دور سر 47.5

وزن 800/11

البته من وزن رو اصلا باور نمی کنم چون تو هیچی نمی خوری فکر کنم وزنشون اشتباه وزن کرده

عزیزم  وقتی مامان جون زنگ زدو گفت آبتین بیداره بیا ببرش سریع اومدم دنبالت پشت در وایساده بودی و تا منو دیدی گفتی شی شی (شیر شیر) بغلت کردم نشوندمت تو ماشین و اومدیم خونه بهت شیر دادم اما بد آرومی ها شروع شد هی می گفتی دَد .... دَد ...دَد .....(یعنی درد ) بمیرم برات که خیلی درد داشتی اگه اشتباها دست من یا بابا می خورد به پات می گفتی بابا دَد ماما دَد بمیرم و بمیرم که تو درد نکشی عزیزم

با بابا رفتیم بیرون تا یه کم حال و هوایی عوض کنیم و تو یه کم آروم بشی اولش کلی بهانه گرفتی اما بعدش با دیدن اتوبوس و مینی بوس کلی ذوق زدی و باتابا باتابا(اتوبوس) گفتنت گل کرد

آخر شب دیگه کاملا می لنگیدی و یواش یواش راه می رفتی

تو که یه لحظه آروم نداشتی و همش وی دویدی حالا آهسته آهسته قدم بر می داشتی بمیرم برات که تو همین حال و هوا یه دفعه تب شدید اومد سراغت و شروع کردی به تند تند نفس زدن نمی دونستم چیکارت کنم بهت  شربت بروفن دادم تا آروم تر بشی اما مگه درد می ذاشت !

تا ساعت 12:30 بیدار نشستم تا هر لحظه چکت کنم که تبت بالا نره گاهی وقتا خیلی تند تند نفس می زدی دوباره بیدارت کردم و شربت استامینوفن بهت دادم گوشیمم ئگذاشتم رو زنگ تا ساعت 3

 دوباره یه نگاهی بهت بندازم خیلی نگرانت بودم چند بار برات تب سنج گذاشتم یکبار 38.1 بود اما چون فکر کردم اشتباه دوباره گذاشتم اما تب سنج دیجیتالی هم به درد نمی خوره پیام باطری تموم شده می داد

ساعت 3 هم بهت نگاهی کردم بد نبودی

دوباره ساعت 4:30 هم بیدارشدم و نگاهی بهت کردم الحمدلله بهتر بودی اما هنز تب داشتی اینقدر تبت زیاد بود که وقتی جابه جا میشدی حرارت بدنت رو روی تشک حس میکردم بمیرم برات پسرم برا هیچ واکسنی اینقدر اذیت نشده بودی این اولین واکسن بدی بود که زدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آبتين
15 آبان 90 11:09
آخي گلم ، اشكال نداره ، شما ديگه مرد شدي و بايد قوي باشي. آبتين منم بايد چند ماه ديگه اين واكسن رو بزنه
مامان آبتين
15 آبان 90 11:11
مامان آبتين مياي همه آبتين ها رو يه جا جمع كنيم ( مجازي) تا همه آبتين ها با هم دوست بشن
مامان مهنا
15 آبان 90 16:20
الهی گلم چقدر درد کشیدی سراین واکسن ایشاا.. بهتر شی عسیسم
مامان پارسا
16 آبان 90 2:42
خاله قربونت بره که انقدراذیت شدی عيد قربان ، پر شکوهترين ايثار و زيباترين جلوه ي تعبد در برابر خالق يکتا بر شما مبارک