پسر فهمیده ای شدم
این لوژا درک می کنم ماما خشته هشت و تا میگه تُ تُلل(کنترل) تلوژونو (تلویزیونو) بیال بلاش میالم وقتی میگه بلو تو لختخوابت (برو تو رختخوابت ) بخواب تا بیام بهت شی بدم میلم و مشل یه بشه (میرم و مثل یه بچه ) گربه ی ناژ می خوابم و منتژل (منتظر ) میشم اما اگه ماما تا دو دقیقه نیاد دوباله میام شلاغش (دوباره میام سراغش ) و بهونه می دیلم (می گیرم)
دیگه این لوژا ژیاد به ماما اهمیت نمی دم فقط به مامان جونم می چسبم و هرچی می خوام به مامان جونم می گم حتی اژش می خوام دشتمو بگیله و باهم توی حیاط خونشون تاتا کنیم با وجود اینکه ماما هم هشت ولی اژ مامان جونم می خوام باهام بیاد کلی وقتم معطلش می کنم بیچاله مامان جون
اما خوبیش به اینه کم من خیلی فهمیده شدم و کمتر اژیت ماما می کنم مگه نه ؟؟؟؟؟