بلائی که سر سارا آوردم
قرار بود بگم چه بلایی شب پنج شنبه شر آشا (سارا) آوردم اولش با آشا(سارا) می وفتیم ژیر میژ آشا می خوابید و من می نششتم زیر میژالبته آشا واردتربود بلا ژیر میژ وفتن
خاله فریبا اژمون عش (عکس ) گرفت بعدا اژش می گیریم می ژاریم تو وبم هر چی رو آشا دشت میژد من اژش می گرفتم یه دلفین پشمالوی شورتی (صورتی) رنگ داشت که من اژش خوشم اومده بود و هی اونو بغل می کردم آشا یه تاب جدید هم خلیده بود اما من خیلی دوش نداشتم شوارش بشم و اما ..........................
ماما و خاله فریبا با هم مشغول شحبت بودن که .... که ..... که من آشا رو بغل کردم یعنی دشت انداختم درو گردنش و بعد هلش دادم دوتائی باهم افتادیم متاشفانه آشا از پشت شر افتاد و من انگشت دشتم یه کم آشیب دید اشا خیلی گریه کرد
بعدش هر چی خاله فریبا می داد به آشا که آروم بشه من اژش می گرفتم و همونو می خواشتم مخشوشا یه هاپو بود که می پرید و شدا می داد و یه ویولن
عمو امین ببخش خاله فریبا که بخشید شما هم ببخشید من نمی دونشتم که اینطوری میشه خدا رو شکر که عمو امین خونه نبود و خدا رو شکر که بخیر گژشت
بعدشم آشا آروم شد ببخش آشا و با هم وفتیم بیرون من خیلی بد آرومی کردم چون خوابم می اومد
بعدش وفتیم بیرون شام بخولیم اما مگه منو آشا گژاشتیم ! طوری که مامانا ما رو برداشتن و بردن خونه و قرار شد بابا ها شام رو بگیرن بعد بیارن خونه وفتیم خونه آشا اینا شام خولدیم دشتتون درد نکنه خاله جون منم کلی غژا خولدم
و دوباره بیخوابی ژد به شرم و با آشا راه افتادیم توی خونه اون بلا خودش اینور اون ور می وفت منم بلا خودم دیگه کاری به هم نداشتیم
فقط گاهی وقتا می وفتم چیژی رو که آشا دشت می گرفت اژش می گرفتم
دیشبم وفتیم خونه ی مادربژرگم آخه اژ مشهد اومده بود اونجا ژهرای عمه بلام این شعرو خوند که خیلی خوشم اومد وبلا مدتی شاکت تو بغلش موندم و به شعرش که هی بلم تکرار می کرد گوش دادم
رفتم لب رودخونه دیدم بلبل می خونه
گفتم بلبل دیونه بیا بریم به خونه
چائی برات دم کنم قلیون برات چاق کنم
یه شوتی بزن به قلیون صداش بره تا تهرون
تهرونیا می شنون درخونشونومی بندن