محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

پارک

1390/6/25 0:58
نویسنده : مامان
453 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب با بابا و ماما بطور کاملا اتفاقی وفتیم پاک اینم عشام (عکسهام )

             

اژ شرشره بادی خیلی خوشم اومد کلی بلا خودم کیف کردم

           

اولش اژ اشتخ توپ ترشیدم اما بعدش آروم شدم

       

 اژ این یکی اشلا خوشم نیومد و گریه کردم

         

هبابا هم خطرناک بود اشلا ایمن نبود کمربند نداشت

در کل بهم خوش گژشت چون موقع برگشتن گریه کردم بعدشم وفتیم خونه ی خاله فریبا و عمو امینم بعدا می گم چه دشته گلی آب دادم فقط امیدوارم عمو امین پست بعدی رو نخونه که چه بلایی شر شارا یکی یه دونه آوردم

           

و اما دیروژ چهارشنبه بود ماما داشت برگه های شهریور دانش آموژا رو شحیح می کرد که من بیدار شدم وشیطنت کردم و این شد برگه امتحان

          

و اما چند لحژه (لحظه) بعدش این بلا رو شر برگه آوردم کلا چروکش کردم آخه مامای خودمه بلا هیچکی نباید باشه یا به  هیچ کی نباید توجه کنه

     

 بعدشم اژ لجی که داشتم دخای قرمژ (خودکارقرمز) رو اژ ماما گرفتم و این بلا رو شر کتاب امانتی ماما آوردم ماما می گفت روم نمی شه کتاب رو به کتابخونه شایت مدرشه تحویل بدم خب منم دیگه آبتین !

     

 آخر شر هم یه مداد دشم (چشم ) پیدا کردم و رو دخچال (یخچال) خونه هم نقاشی کردم  البته این روژا چون به نقاشی خیلی علاقه دارم  در کابینت ها ، دیوارهای خونه ی خودمون و مامان جون ، درهای اتاق هم اژ دشتم در امون نیشتن

    

این روژا هنوژ پای بخاری باژ نشده بلا اینکه حرش (حرص) ماما رو در بیارم هی میرم شراغ بخاری تا بدونه من بعدا هم که روشن شد بهش دشت می ژنم

    

 خدا نکنه عینه (عینک ) ماما دشتم بیفته  

     

       

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نفس طلایی
26 شهریور 90 16:32
سلام عزیزم همیشه به گردش و شادی و خوش گذرونی
مامان نفس طلایی
28 شهریور 90 1:03
این عکس اخرش فوق العاده است
مامان پارسا
29 شهریور 90 23:52
عینک زدنشو خوش بحالت مامانی چقدر آرومه آبتین ،اصلاًاز درو دیوار بالا نمیره