کودک متفکر من /

امروز صبح به خاطر اینکه دیشب از شدت خستگی زود خوابیده بودی  

سر ساعت ٦ بیدار شدی (آخه دیروز از ٧:٣٠صبح تا ٥:٣٠ درگیر

 برگزاری جشنواره فیلم رشد با همکارانمون بودیم و ناچارا تورو

 هم با خودم بردم تا از تماشای فیلمها لذت ببری )درست

موقعی که من دست و پامو جمع می کردم صبحانه آماده

کنم و برم مدرسه دیدم داری وول می خوری سریع خوابیدم

 توی رختخواب تو اما چشماتو باز کردی و بهم گفتی

مامان مگه خودت رختخواب نداری !!!!!!!!!!!!!!

گفتم آره دارم اما چون تو بر عکس خوابیدی جام نمیشه توی

رختخواب خودم بخوابم (کاملا برعکس خوابیده بودی )

خندیدی و گفتی مامان جول جول یعنی چی ؟؟؟؟؟؟

خندم گرفت که این لغات رو از کجا میاری !!!

گفتم یعنی این ور اون ور شدن .

گفتی نه

یعنی اذیت کردن !!!!!!!!!!!!!!!

در عجبم که خودتم می دونی این روزات چقدر بلا شدی

و حتما این کلمه رو کسی موقع اذیتهات بهت گفته

و اما چند دقیقه بعد توی رختخواب دستت رو زدی زیر چونه ت

و رفتی توی فکر گفتم چرا نمی خوابی ؟؟؟

گفتی می خوام ببینم چرا یکی از مبلها نیست

یه دفعه داد زدم بابا بابایی ببین چه پسر متفکر و باهوش

و خواس جمعی داریم به محض بیدار شدنش متوجه نبود

یکی از مبلها شده

بهت گفتم مامان دیشب که شما خواب بودی همسایه برای

مراسم عقد دخترش اومد و مبل رو برد

پرسیدی تنهایی چطوری برد ؟؟

گفتم من و بابا کمکش کردیم

گفتی کمک نمی کردین که بخوره زمین

گفتم مامان !!!!!!!!!!!!!!

گفتی خالا میارتش ؟؟؟؟؟

گفتم آره خسیس جون کارشون تموم بشه میارن

(زندایی نجمه همیشه می گه بابا و مامان حاتم طایی،

 نمی دونم این پسر به کی رفته؟ خداییش راست میگه ها )

چند لظه بعد یه دفعه بهم گفتی مامان میای از هم جدا بشیم ؟؟؟

خوشحال شدم گفتم آره مامان اگه تو دست از سر من برداری

تا کاراموانجام بدم و هی هرجا میرم دنبالم نیای آره موافقم .

بهت گفتم خب جدابشیم کجا می ری؟؟؟؟

گفتی  تو همینجا خونه ی مامان جون بمون من میرم پیش پرنده ها

پیش عقابها (از بس عشق عقابی )

تو فکر حرفهات بودم که یه دفعه خودت پیش دستی کردی و گفتی

نگرانمی که بیفتم ؟؟؟؟؟؟

گفتم آره

گفتی خودم برای خودم بال درست می کنم که نیفتم

یادم رفته بنویسم که چند ماه پیش هی می پرسیدی که چرا پرنده ها

 بال دارن ما نداریم ؟؟؟؟

 هر چی توضیح می دادم راضی نمی شدی و هنوزم راضی نشدی