بهانه های بی جا / صحبت با دوستان خیالی
این روزا خیلی بهانه گیر شدی مرتب بهانه هایی می گیری که می دونی نمی تونیم برات محیا کنیم مثلا
آمبولانس بزرگ می خوام
نصفه شب می گی هلو می خوام
من اسب بزرگ می خوام این اسبه که بابا خریده مزخفره (مزخرفه)
امشب بریم مشهد
من کتاب یه ماهی و یه اردک می خوام (شعرشو بلدی اما کتابی تو این زمینه وجود نداره)
بریم یه موتور آینه دیگه مثل خاطره بخریم (سومین سه چرخه رو هم خریدی اما قانع نیستی سه چرخه بچگی های خاله خاطره که خراب شده چشمات رو گرفته )
چرا ماشین شارژیم سبز نیست بریم سبزشو بخریم
من قرص بزرگ می خوام (اگه ما قرص بخوریم این بهانه رو می گیری به یکی دوتا هم راضی نیستی به جای قرص بهت دراژه میدم )
این روزا سوار اسب می شی ژست اسب سوارها رو می گیری و می گی سلام دوست خوبم چطوری ؟ می گم نرو مگه با تو نیستم می گم نرو ازت می پرسم با کی حرف می زنی می گی با توبرا (دوست خیالی )
شمشیری بابا روز پنج شنبه برات خریده بود تا ساعت 12 شب تو هوا می چرخوندیش و می گفنی دارم با توبرا می جنگم
امروز دیگه می گفتی چرا من مثل اسب دم ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!
روز سه شنبه که از مدرسه اومدم بهت گفتم: مامان فردا تعطیله پس فردا تعطیله پس فرداش هم تعطیله پس فرداش هم تعطیله پس فرداش هم تعطیله(یعنی 5 روز تعطیلی خودم که خیلی خوشحال بودم چون بیشتر پیشت هستم )
یه روز صبح تعطیل که از خواب بلند شدی گفتی مامان امروز پس فردا هست ؟؟؟؟؟؟؟