هدیه روز کودک
عزیزم دیروز بابا به مناسبت روز کودک برات رنگ انگشتی خریده بود
اینقدر عاشقش شده بودی که حاضر نبودی ناهار بخوری
اینم عکس نقاشی هات با رنگهای انگشتی
دیشب هم تب داشتی چون سرما خوردی ازبس هی پیشاپیش
گفتی من سرما خوردم منم ببر دکتر عاقبت سرما خوردی (نسبت
به خاله خاطره که سرمای بدی خورده بود و بردیمش دکتر حسودی
می کردی آخرش هم سرما رو خوردی ) نصفه شبی بیدار شده بودی
می گفتی مامان شبه ؟چقدر طولانیه !!!!!!!!!
بمیرم برات هی بیدار می شدی و می خوابیدی اما صبح
نمی شد راستش اول شب هم خوابیدی آخه بعدارظهرش
از عشق رنگ های انگشتی ت خوابت نبرد
امروز هم یه نقاشی برام کشیده بودی که آدمکه یه پاشو
نداشت بهت می گم مامان چرا یه پا داره در جوابم گفتی
این مجسمه است کارخونش اینطوری ساخته
از این حرفت کلی خندیدیم چون هر وقت با سوالهای پیچ در
پیچت منو دیوونه می کنی و راه حلی برای جواب دادن بهت
ندارم می گم کارخونش اینطوری ساخته . امروز حرف خودمو
به خودم پس دادی.