روز خوب
امروز با مامانی که از علوسی دائی حسین حسابی خسته شده بود تا ده صبح خوابیدیم که بابایی اومد بیدارمون کرد و گفت تلفنا دیونم کردازبس سراغ شمارو گرفتن نگران شدم بلند شین خلاصه امروز پسمل خوبی بودم و مامانی رو اذیت نکردم البته تا الان که ساعت 2 بعدازظهره کاری نکردم و مامانی درست و حسابی راضیه
عصر امروز یاد گرفتم بوس بدم به مامانی و بوسش کنم واااای چه مزه می ده البته روز پنج شنبه هم بوس رو یاد گرفته بودم چون به التماس خاله خاطره سنا دخمل خاله نرگس رو زورکی بوسیدم تازه یواشکی بدون اینکه مامانی ببینه شیشه پستونکش رو هم خوردم وقتی مامانی فهمید کلی دادو بیداد راه انداخت خاله نرگسم فقط می خندید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی