شکستن عینک مامان
روز جمعه که تعطیل بود توی رختخواب یه دفعه چشمت خورد به عینک من که همیشه بالای سرمه برداشتی و شروع کردی به بازی باهاش و حاضر نشدی به من بدیش همینطور که دراز کشیده بودی و باهاش بازی می کردی یه دفعه گفتی عی نک مانی شککتم (عینک مامانی رو شکستم ) وقتی نگاه کردم دیدم ای وااااااااااای دسته ی عینکم رو شکستی و گرفتی تو دستت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی