عروسی پسردائی مامانی و اومدن خاله نرگس اینا
چهارشنبه شب 20/3/94 جشن حنابندون پسردائی مامانی بود تا ساعت 7 منتظر بابا شدیم اما وقتی اومد یه کم لجبازی کرد و گفت من نمیام شما برید خب ما هم تندتند حاضر شدیم و با مامان جون و خاطره رفتیم حنابندون اولش دلم خیلی گرفته بود که بابا مارو تنها گذاشت می خواستم گریه کنم اما وقتی رسیدیم و اونجا همه اقوام از اصفهان و شیراز و شهرکرد و اطراف اومده بودن کلی خوشحال شدیم و همه چیز یادمون رفت برا خودمون تا ساعت 1 نیمه شب کلی خوش گذروندیم خاله نرگس هم زنگ زد که توی راه هستن و یکی دو ساعت دیگه می رسن . خلاصه از فرداش بازی تو با سنای خاله نرگس شروع شد دائم دنبال هم می دویدیم جیغ می زدین و خونه رو به هم می ریختین .شب 21/4/94 هم که...
نویسنده :
مامان
18:07