محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

روز خوب

امروز با مامانی که از علوسی دائی حسین حسابی خسته شده بود تا ده صبح خوابیدیم که بابایی اومد بیدارمون کرد و گفت تلفنا دیونم کردازبس سراغ شمارو گرفتن نگران شدم بلند شین خلاصه امروز پسمل خوبی بودم و مامانی رو اذیت نکردم البته تا الان که ساعت 2 بعدازظهره کاری نکردم و مامانی درست و حسابی راضیه                           عصر امروز یاد گرفتم بوس بدم به مامانی و بوسش کنم واااای چه مزه می ده البته روز پنج شنبه هم بوس رو یاد گرفته بودم چون به التماس خاله خاطره سنا دخمل خاله نرگس رو زورکی بوسیدم تازه یواشکی بدون اینکه مامانی ببینه ش...
19 تير 1390

پو

امروز مراسم حنابندون دائی حسینه و من دست از سر مامانی برنمی دارم تا به کاراش برسه امروز برا مامانی یه حرکت جدید کردم رفتم تو اتاقم که با کاغذ دیواری طرح عروسکی پو پوشیده شده دست بردم سمت پو و هی گفتم پو پو پو پو پو تا مامانی ذوق کنه                                                ...
19 تير 1390

گواهینامه

امروز گواهینامه بابارو پیدا کردم افتاده بود کف اتاق همین که عکس بابا رو دیدم شروع کردم به گفتن بابا بابا بابا بابا اینقدر گفتم که سر مامانی رو درد آوردم
9 تير 1390

حموم

امروز با مامان جونم رفتیم حموم اینقدر گریه کردم که مامانی و مامان جون فاطمه دست و پاشونو گم کرده بودن خیلی کولی بازی در آوردم
6 تير 1390

شیرین کاری امروز و چند روز پیش

 سه روز پیش(جمعه) مامانی پای کامپیوترنشسته بود  ازخواب بیدار شدم  و اومدم  پای صندلی که مامانی  نشسته بود مامانی اونقدر غرق گشت وگذار توی وب بود که منو ندید  منم شیطنت کردم و پامو لای صندلی گیر انداختم آخه صندلیه خیلی میله میله است و منم دوست دارم پامو ببرم لای میله هاش و بیرون بیارم هر کار کردم بیرون نیومد شروع کردم به گریه کردن     مامانی سراسیمه بلند شد و نگام کرد و دودستی کوبید توی صورتش و گفت یا خدا  هر کار می کرد نمی تونست پامو بیرون بیاره خلاصه نزدیک بود زنگ بزنه  به بابایی  و از اون امداد بگیره که با چند تا صلوات تونست پامو بیاره بیرون البته کلی بعد...
5 تير 1390

تولد مامانی

امروز تتلد(تولد)مامانیه بابایی بازم یادش رفته بود منم یادش نیوردم تا مامانی حسابی ازدستش دلگیر بشه و خودمو بیشتر براش لوس کنم مامانی تتلدت مبارک چون خیلی عروسک دوست داری اینو برا مامان خوبم گذاشتم                                 اینم  گلی که باید بابا می خرید اما یادش رفت من به جاش برات گرفتم از طرف بابا ابی        ...
1 تير 1390