محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

اولین روز در پیش دبستانی

1394/4/4 18:45
نویسنده : مامان
778 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز چهارشنبه 94/4/4 از خواب بیدارت کردم دوش گرفتی لباس پوشیدی اما بهونه در آوردی

مامان میشه امروز نرم ؟؟؟

مامان یه عود بده روشن کنم خونه آتیش بگیره نریم پیش دبستانی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مامان اگه زمین باز بشه خونه خراب میشه ؟؟؟اونوقت ما نمی ریم پیش دبستانی ؟؟

مامان اگه دزد بیاد ما زنگ می زنیم پلیس اونقت نمی ریم پیش دبستانی!!!!!!

مامکاشکی ما تصادف کنیم ببرنمون بیمارستان اونوقت نرسیم به پیش دبستانی !!!!!!!!!!!!!!!!

هر چی بهانه در آوردی قبول نکردم و حاضرت کردم و رفتیم دنبال خاله خاطره

با خاله خاطره رسوندمتون پیش دبستانی . خودت راضی شده بودی که با

خاله بری متاسفانه خاله موبایلشو یادش رفته بود ببره و دسترسی هم بهتون نداشتم که ببینم

دارید چیکار می کنید. می خواستم خودم بیام پیش دبستانی اما مامان جون گفت نرو ممکنه آبتین 

اینجوری عادت نکنه و بدتر بشه

در همین حال بودیم که ساعت 11 خاله خاطره و تو با موجی از عصبانیت و عرقی که از سر و روتون

می ریخت وارد خونه شدید .داد خاطره از دستت دراومده بود می گفت اصلا نرفتی توی کلاس و مرتب

انگشتت رو توی دهنت می کردی

خاله ی کم صبر هم با عصبانیت تو رو برگردونده بود خونه اونم با پای پیاده .وااااااااااااااااااااااااای دادش در

اومده بود اما تو صدات هم در نمی اومد .چون مقصر بودی .

تا دوروز باهات قهر کردم و اصلا نذاشتم بغلم بیای یه جورایی توی تنبیه بودی (یعنی مثلا من ناراحتم )

خلاصه بعد از دوروز قول دادی که بری اما با من بری پیش دبستانی .

خدایا آخر عاقبت ما و این بچه رو به خیر کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)