خداحافظ زندگی
روز شنبه 93/9/29 وقتی ساعت دوو نیم یعدازظهر از مدرسه اومدم دوباره داشتی داد می زدی
دلم دلم مامان جون بنده خدا داشت غذا دهنت می کرد و تو داد می زدی
خیلی خسته بودم و کلی هم اعصابم خورد بود چون توی مدرسه حسابی سرم شلوغ بود
وقتی اومدم صدای داد و بیداد تورو شنیدم دیگه بیشتر خورد شدم مامان جون بنده خدا باز
زحمت کشیده بود و سفره رو انداخته بود و ناهار هم درست کرده بود خیلی ناراحت شدم که
اینقدر مامانم برامون زحمت می کشه در عوضش دریغ از یک بار محبت از ناحیه خونواده بابا
تازه همیشه دوقورت و نیمشونم باقیه
بگذریم نشستم تا ناهار بخورم اما اینقدر داد زدی که انگار زهر می خوردم
با هر قاشق تو هم یه داد می زدی و ناراحتم می کردی
بنده خدا مامان جون دوباره دست به کار شد نبات داغ درست کرد زنگ به بابا زدم تا برات
شیاف بگیره چون احساس کردم یه دفعه زیادی خوردی اما بابا گفت دم در خونه هستم
اومد و با خیال راحت نشست غذاشو خورد منم عصبانی شدم و رفتم دراز کشیدم گفتم خودت
می دونی و داد و بیداد بچه من سه روزه که دارم این کارای آبتین رو می بینم بخصوص اون داد
وبیدادهایی که از ته دلش بلند میشه و نصفش بخاطر اینه که دل منو آزار بده (خیلی لوس شدی
و همیشه قصدت اینه که منو آزار روحی بدی چون می دونی خیلی دوستت دارم )
همینطور که دراز کشیده بودم دیدم داد و بیدادت تمومی نداره و همچنان جیغ میزنی و میگی
دلم دلم .....دارم بالا میارم بلند شدم بردمت توی حیاط اونجا شروع کردی به ناله کردن و گفتی
خداحافظ زندگی من دارم می میرم
گریم گرفت و کلی باهات گریه کردم بعدم کم کم خوابت برد اما گریه های من تمومی
نداشت حدود یک ساعتی گریه کردم باباهم رفت که دارو بگیره اما بازم دیر کرد
خدارا شکر وقتی بیدارشدی دیگه دل درد نداشتی خدا رو شکر
امیدوارم هیچ کوچولویی به این ویروس مبتلا نشه و هر کی هم شده زود خوب بشه