محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

ما از کربلا اومدیم

1392/10/5 21:17
نویسنده : مامان
1,046 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره موفق شدم که بیام و وبلاگت رو آپ کنم آخه این مدت یا مهمون

 داشتیم یا درگیر مریضی تو و مامان جون بودم که هنوز از سرمایی که

 از کربلا خوردین تا حالا درگیر هستید و خوب نمی شید فقط بگم که

چهارشنبه هفته گذشته ٢٧/٩/٩٢صبح ساعت ٤ رسیدیم شهر خودمون

اونجا روز دوم کوفی ها کیف پولمو زدن و همه ی پول سفرمون به اضافه

 کارتهای عابر بانک من و بابا که متعلق به چند بانک بود همراه با عابر بانک

مسکن تو  و کارت ملیم که  توی کیفم بود همه از دست رفت

خدا بگم این کوفی هارو چیکار کنه که هنوز دست  از بدی هاشون

برنداشتن اینا همونای بودن که امام علی رو ٢٥ سال تنها گذاشتند

همونایی که پهلوی خانم فاطمه زهرا رو لای در شکستند

 توی شهر غریب چقدر تا ساعت ٩ شب در به در گشتم اما پیداش نکردم

البته من یادمه که کیفم زمان نماز جماعت داخل  کیف کولیم  بوذ و زمان

زیارت کیفم رو زدند اما به خاطر اصرار عمه که می گفت شاید توی سرزمین

 وادی السلام گم کردی تا اونجا کیلومترها بدون اجازه مدیر کاروان رفتم 

و برگشتم اما نبود که نبود  .

بنده خدا خادمهای حرم آقا امیرالمونین(ع) خیلی بهم لطف کردند زمانی

که کیفمو زدند و من فقط گریه می کردم منو به اتاق خودشون بردند و تصاویر

دوربینهاشونو چک کردند و یک نفر که فارسی صحبت می کرد رو فرستادند

تا بهم دلداری بده و بگه که زمان زیارت خیلی شلوغ بوده و دیده نمی شه.

 چه کسی کیفمو زده بگذریم .....................

اینوبگم که اونجا جز دو روز اول که سرحال بودی بقیه روزها توی تب

شدید توی اتاق هتل دراز کشیده بودی و می سوختی و منم بالای

سرت اشک می ریختم نمی دونی چی به حالم گذشت توی دیار غریب

که هیچ دکتری زبونمو نمی فهمید حدود چهار یا پنج بار بردمت دکتر اما

فایده ای نداشت دست به دامن طبیب همه ی طبیب ها شدم کمی بهتر

می شدی اما بعدش دوباره تب می آوردی اینقدر ضعیف شدی که فکر

کنم ٤ یا ٥ کیلو کم کردی نمی دونم چی بدم بخوری که به دلت بشینه

آخه کلا از غذا متنفر شدی ازبس غذاهای اونجا مزخرف بود

یه روز وقتی بابا از زیارت اومد کلی گریه کردم که یه دکتر فارسی

زبون پیدا کنیم آخه اونجا این امکانات رو داشت با بابایی و مامان جون

حدود ٥ یا ٦ کیلومتر راه طی کردیم تا تونستیم به جایی برسیم که

دکترش ایرانی بود ایشون هم مثل سایر دکترها فقط گلوتو نگاه کرد

و سفکسیم برات نوشت با وجود اینکه ازش پرسیدم آقای دکتر پسرم

دچار عفونت گلو شده و پاسخش نه بود باز هم سفکسیم رو تجویز کرد

خیلی اصرار کردم درست معاینه ت کنه و ریه ها تو هم با گوشی چک

کنه اما این کارو نکرد فکر کنم حوصله ش نمی شد

القصه همه ی راه رفته رو دوباره برگشتیم و اومدیم هتل شروع کردم

به داروی سفکسیم و استامینوفن آخه دستم به جایی بند نبود و از

روی ناچاری داروها رو بهت می دادم یه روز خوب بودی یه روز بد

یه آقا پسر ٥ ساله هم توی کاروان بود که باهاش خیلی دوست

شده بودی اسمش علی بود  علی مرتب می اومد و بهت سر

می زد و باعث می شد کمی از تو رختخواب بلند شی راستی

اونجا یه رسیور توی اتاق هتل بود که از صبح تا شب  روشن بود

و سرکار برنامه کودک یکی از کانالهاشو می دیدی

توی فرودگاه بغداد زمان برگشت ازبس مارو تفتیش کردن حسابی

 کلافه شدیم عکس کلافه شدنت رو گذاشتم

 

  

توی هواپیما موقع خروج

  

                                                            توی هتل نجف

   

                                                   بازهم توی هواپیما

   

                     توی هتل کربلا با اسباب بازیهایی که از جون ما ی بی پول خریدی

   

           در بستر بیماری اینجا یه کم تبت بر طرف شده بود و تازه بیدار شده بودی

   

عروسکی که صداش می زدی خواهرم و  برای خاله خاطره خریده شد اما تو صاحبش شدی

 

ازبس بچه ها کاروان دوستت داشتن اینطوری می ذاشتنت رو شونه هاشون و تو رو

با خودشون می بردن تا بار من سبک بشه اما تو دائم از همون بالا داد می زدی مامان

مامان ، مامانم  گم می شه بنده خداها کلی برات اسب می شدن و سوارت می کردن 

 و بالا و پایین می پریدن تا تو از من یه کم جدا بشی اما امان از وابستگی تو 

توی این عکس هم تو دقیقا مثل بچه های کاروان خواهرت رو روی دوشت سوار کردی

     

       رستوران هتل در کربلا که خیلی نزدیک حرم بود دقیقا پشت تل زینبیه

   

   

                                                        حرم آقا ابا عبدا....

       

                            بین راه اون  روزی که بردیمت تا یه دکتر ایرانی ببیندت

  

          باز هم همون روز رفتن پیش دکتر ایرانی اون روز حال خوبی نداشتی

   

                  بازهم اون روز رفتن به دکتر اینجا حرم آقا ابوالفضل العباس(ع) هست

   

                      خسته و کلافه از تفتیش های پی در پی توی فرودگاه بغداد

    

    

                                هنگام  سوار شدن به هواپیمای برگشت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان بردیا
7 دی 92 17:14
زیارتتون قبول...ایشالا سفر مکه ممنون
شهرزاد مامان حسین
8 دی 92 0:34
زیارت قبول بانو. این سفرها با بچه کوچیک رفتن خیلی سخته. چون بهداشتشون خیلی پایینه. چقدر ناراحت شدم کیفتون رو زدن. باز خوبه همراه داشتین. ممنون خانمی واقعا سخت بود
مامان فافا
19 دی 92 14:49
زیارت قبول. چقدر اذیت شدین.بیچاره آبتین که اینهمه مریضی کشیده
مامان مهنا
25 دی 92 18:09
زیارتتون قبول چقدر هوس کردم خوش ب سعادتون